کتاب چشم نوشته ولادیمیرناباکوف و ترجمه محمدعلی مهمان نوازان در انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.
داستان “چشم” زمانی نوشته می شود که جنگ های داخلی روسیه پایان یافته، لنین مرده است اما حکومت استبدادی وی همچنان ادامه دارد. داستان روایت مهاجرت یک معلم روسی به آلمان است. “ناباکوف” در این کتاب علاوه بر بیان داستان زندگی او، مسائل سایر مهاجران اهل روسیه را نیز مطرح می سازد. داستان در ابتدا از زاویه دید شخصیت اصلی داستان که یک مهاجر روسی است، می باشد. در اواسط داستان محوریت آن به نحوی ماهرانه به شخصیت دیگری به نام “اسموروف” تغییر می کند و به روایت سرگردانی فردی که در همه جای هستی در پی پیدا کردن خویش است، می پردازد. “اسموروف” شخصیتی است آرام، متین و خوش برخورد که در روابطش، با اجتماع و اطرافیانش بیگانه است. اما در خلال داستان متوجه می شویم که شخصیت “اسموروف” نمود ذهنیت افراد درون داستان و حتی خودش نسبت به این شخصیت است. این موضوع گمگشتگی هویت، تنهایی و بی معنایی را برای وی به وجود آورده است. “اسموروف” تنها زمانی می تواند در این دنیا به زندگی اش ادامه دهد که در ذهن دیگران انعکاس می یابد. اذهانی که آن ها هم به نوبه ی خود در تنگنایی قرار دارند که همچون وضعیت ناگوار او حالتی مرموز و انعکاس گونه دارد. در آخر هویت “اسموروف” مشخص می شود که چه کسی است و این امر محوریت داستان را به چالش می کشد. درونمایه داستان “چشم” دنبال کردن روند یک تجسس است که شخصیت اصلی قصه را به میان دوزخی از آینه ها سوق می دهد و با ادغام تصاویری دوگانه و درهم به پایان می رسد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.