کتاب پینوکیو (داستانهای چشم قلمبه 11)
۴۵,۰۰۰ تومان
مولف: مرتضی عاقله
تصویرگر: معصومه پورمند
انتشارات: آریا نوین
توضیحات
کتاب پینوکیو جلد یازدهم از مجموعهکتاب های چشم قلمبه تالیف مرتضی عاقله با تصویرگری معصومه پورمند توسط انتشارات آریا نوین به چاپ رسیده است.
پینوکیو نام عروسکی چوبی است که نجاری به نام ژپتو آن را ساخته است. ژپتوی پیر فرزندی نداشت و به تنهایی زندگی می کرد. او هنگام ساخت پینوکیو در دلش آرزو می کرد که ای کاش عروسک چوبی اش به یک پسر واقعی تبدیل می شد. پری مهربان وقتی از آرزوی پیرمرد باخبر شد، پینوکیو را به یک بچه ی واقعی تبدیل کرد. ژپتو از این اتفاق خیلی خوشحال بود و تمام سعی خود را به کار گرفته بود تا از پینوکیو پسری خوب و کامل بسازد. او تنها کتی را که داشت فروخت و با پولش برای پینوکیو کتاب خرید تا او به مدرسه برود و درس بخواند. اما پینوکیوی سر به هوا کتاب هایش را برای دیدن یک نمایش عروسکی می فروشد و به جای رفتن به مدرسه به دیدن نمایش مشغول می شود. در ادامه او با روباه مکار و گربه آشنا شده فریب حقه های آن ها را می خورد و توی دردسر می افتد. آیا او می تواند خودش را نجات دهد و با انجام کارهای خوب برای همیشه تبدیل به یک پسر واقعی برای پدر ژپتو شود؟
مجموعهکتاب های چشم قلمبه با طراحی خاص و جذابی که دارد، در شمار کتاب اسباب بازی ها قرار می گیرد. در طراحی صفحات کتاب، جای چشم در تصاویر شخصیت های داستان، خالی شده و دو چشم برجسته و متحرک در صفحهی انتهایی قرا گرفته که با ورق زدن کتاب، جای شخصیت های چشم عوض شده و چشم ها به جای چشم شخصیت جدید قرار می گیرند؛ به این طریق سرگرمی جذابی برای کودکان فراهم شده و علاقهی آن ها به خواندن کتاب را دو چندان می کند.
ویژگیها
توضیحات تکمیلی
وزن | 120 گرم |
---|---|
ابعاد | 160 × 160 میلیمتر |
موضوع | داستان کودک ونوجوان |
تعداد صفحه | 10 |
قطع | خشتی |
نوع جلد | سخت |
نوبت چاپ | 2 |
برشی از متن کتاب
برشی از متن کتاب
روزی روزگاری نجار پیری به نام ژپتو بود که آرزو داشت پسری داشته باشدروزی او یک عروسک خیمه شب بازی ساخت و اسم اون رو پینوکیو گذاشت پیرمرد در دلش آرزو کرد این عروسک کاش بچه واقعی بود.پری مهربان که صدای پیرمرد را شنیده بود عروسک رو به یک بچه واقعی تبدیل کرد پیرمرد هم خیلی خوشحال شد. پیرمرد گفت برای این که آدم معیدی شوی باید به مدرسه بروی، از ان جا که پیرمرد فقیر بود کت خود را فروخت و برای پینوکیو کتاب خرید و او را به مدرسه فرستاد.
روزی از روزها در راه رفتن به مدرسه پینوکیو صدایی شنید رفت جلو و دید نمایش عروسکی اجرا می شود پینوکیو برای این که بتواند نمایش را ببیند کتاب هایش را فروخت تا به دیدی نمایش برود پینوکیو در ان جا شروع به آواز خواندن با عروسک ها کرد مرد عروسک گردان اول از این کار پینوکیو عصبانی شد ولی بعد از مدتی خوشش آمد و به او اجازه داد تا کارش را ادامه دهد و در پایان مرد عروسک گردان چند سکه طلا به پینوکیو جایزه داد.
در بین راه برگشت روباه مکار و گربه پینوکیو را دیدند که سکه دارد پس تصمیم گرفتن تا پینوکیو را گول بزنن و سکه هایش را بگیرند ان ها گفتند اگر سکه هایت را در خاک بکاری درختی از سکه طلا خواهی داشت پینوکیو حرف آن ها را باور کرد وسکه ها را در خاک کاشت بعد از این کار روباه مکار و گربه سکه های پینوکیو را دزدیدند و اون رو هم از درخت آویزان کردند پری مهربان که همیشه مراقب پینوکیو بود سر رسید و اون رو نجات داد. پری مهربان از اون پرسید کتابت کو؟ پینوکیو گفت کتابم را فروختم و برای فقیری غذا خریدم یک دفعه دماغ پینوکیو دراز شد پری خندید و گفت دروغ نگو دماعت دراز می شه، پینوکیو پشیمان شد و راستش رو به پری گفت؛ پری هم پینوکیو را بخشید و گفت: یادت باشه اگه پسر خوبی نباشی…
نظرات
هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است