محصولات مرتبط
کتاب پرواز آتش دزد جلد دوم از این مجموعه اثر تری دیری با ترجمه ی حسین ابراهیمی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
پرومتئوس با سفر در زمان، به شهر عدن در سال 1858 رفت و با پشت سر گذاشتن ماجراهای مختلف نتوانست هیچ قهرمانی بیابد. او در عدن به مکانی مقدس به نام معبد قهرمان برخورد که برای بزرگداشت و عبادت فردی ساخته شده بود که در گذشته کارهایی بزرگ و قهرمانانه برای مردم انجام داده بود و آنها پس از مرگش او را ستایش می کردند. پرومتئوس با خودش فکر کرد او می تواند همان قهرمانی باشد که به دنبالش می گشت؛ بعد در زمان سفر کرد و به حدود نیم قرن پیش رفت تا شاید بتواند او را پیدا کند. وقتی پرومتئوس به زمان مورد نظرش رسید، به طور اتفاقی با دختر جوانی آشنا شد که همراه پدرش نمایش های هیجان انگیز و خطرناکی مثل بندبازی، شلیک شدن از داخل توپ و... انجام می داد. او و پدرش توسط بالونی که پدر هدایت می کرد به عدن آمده بودند و حالا برای رفتن از آنجا و راه اندازی دوبارهی بالن احتیاج به کمک فردی نیرومند داشتند و از پرومتئوس خواستند که به آنها کمک کند. از طرفی ایزد خشم و انتقام که هنوز موفق به یافتن پرومتئوس نشده بود، مامور شد دو قهرمان انسانی_ایزدی به نام های آشیل و پاریس را که در جنگ تروی جان خود را از دست داده بودند به دنیای مردگان در زیر زمین ببرد. آشیل برای اینکه دیرتر به دنیای مردگان برود، به ایزد خشم پیشنهاد کرد که به اتفاق پاریس در دستگیری پرومتئوس کمکش کنند و پس از آن به دنیای مردگان بروند. ایزد خشم که دلش می خواست هر چه زودتر الههی آتش دزد را دستگیر کند پذیرفت و به اتفاق آنها راهی شد تا او را بیابد و ...
پرومتئوس یکی از ایزدان الهی به جرم دزدیدن آتش از پسر عمویش زئوس(خدای یونان باستان) و بخشیدن آن به انسانها، محکوم به اسارت در غل و زنجیر شده و هر روز مجازات می شود. مجازات او این است که الههی خشم و انتقام که به شکل پرندهای ترسناک و غول آساست، هر روز جگرش را از سینه اش بیرون بکشد. او پس از دویست سال شکنجه، به کمک هرکول از بند اسارت رها می شود و به امر زئوس، تنها در صورتی می تواند از سرنوشت شوم و مجازاتش نجات پیدا کند که در میان انسانها یک قهرمان پیدا کند. او به کمک بال هایی که زئوس به او داده، در زمان سفر کرده و به آینده می رود تا به دنبال قهرمانش بگردد. مجموعهی فوق با لحنی بسیار جذاب به نگارش در آمده و در حین روایت داستانی گیرا و پرکشش، اطلاعات جالب ادبی و گاه تاریخی دربارهی یونان باستان در اختیار مخاطبان قرار می دهد.
فهرست
درباره ی نویسنده یونان – حدود 4000 سال قبل شهر ایست ریور – 1795 تروی – حدود 4000 سال پیش پرواز بر فراز شهر عدن – سال 1795 تروی – حدود 4000 سال پیش شهر عدن – سال 1795 جهان زیرین- 4000 سال پیش شهر عدن – 1795 روز بعد از رسین ما تروی باستانی – 4000 سال پیش... اما کمی دیرتر از آخرین باری که... شهر عدن – 1795 تروی – 4000 سال پیش از میلاد... اما کمی بعد از آخرین باری که... شهر عدن – 1795، چند ثانیه بعد از آخرین باری که آن جا را ترک کردید. جایی آن طرف رنگین کمان دشت های شهرعدن – 1795 تروی – چهار هزار سال قبل و شهر عدن در سال 1795 شهر عدن – 1795 عروب شهر عدن – 1795 غروب نیمهشب شهر عدن – مهمانخانه ی توفان، دیوار غربی، معبد قهرمان (و جاهای دیگر) شهر عدن – معبد قهرمان شهر عدن – 1857 واژه نامه ی اساطیری
برشی از متن کتاب
هیچ وقت این احساس واقعاً چندش آور را داشته اید که مدام اتفاق هایی برای تان پیش می آید؟ اتفاقهایی که هیج اختیاری رویشان ندارید؟ طوری که انگار یکی شما را درست مثل مهره ی شطرنج به این طرف و آن طرف می راند؟ اتفاق هایی که آن روز افتادند به نظر عادی بودند. اما وقتی به گذشته فکر می کنم، میبینم "سرنوشت" اسرار آمیزی باعث آن اتفاق ها شده است. بنابراین اگر به سرنوشت اعتقادی ندارید، چیزی را که بعداً رخ داد، باور نمی کنید. در این صورت این کتاب را به فروشگاه یا کتابخانه برگردانید. پول تان را پس بگیرید و به خواندن کتاب ادامه ندهید! پرومتئوس با بال های سفیدش به پایین و به طرف لکه ی کثیفی در کنار رودخانه که اسمش شهر عدن بود، سر خورد. او در آینده هم یک بار این جا آمده بود. آن موقع ابری ارغوانی، زرد، سبز، قهوه ای، خاکستری و سیاه، شهر را در بر گرفته بود. برج های پیچ در پیچ و مناره های تیز از میان مه سر برافراشته بودند. اکنون، یعنی در سال 1795، شهر کوچک تر بود و دیواری چوبی دورش کشیده بودند تا آن را از دشت های زنده و سرسبز علفزاران مواج جدا کنند. شهر عدن چون زگیلی سیاه بر چهره ای زیبا بود. آن روزها ساختمانها آن قدر ها هم بلند نبودند، اما همگی نمور و در حال فرو ریختن بودند. خیابان ها تاریک و پر از بوی گند و گل و لای بودند. تئوس توی هوا معلق ماند و شعلهی زرد و روشنی را دید که پایین دست او منفجر شد. آن وقت صدای هیسی شنید و تکه ای سرب توی بازویش فرو رفت. گوش های نیمه ایزدی تئوس صدای مردی را از آن پایین شنید که از خوشحالی فریاد می کشید: "زدمش! آن پرنده ی بزرگ را زدم! غذای یک هفته ی خانواده! زدمش!" تئوس پیرمردی را به کج و کوله ای خیابان های شهر عدن دید. پیرزنی ترشروی مثل مرغ قدقد کرد: "احمق! اگر زدیش چرا نیفتاد؟ تو اگر توی طویله هم بایستی نمی توانی طویله را بزنی! تو فقط باروت با ارزشی را که می توانستیم علیه وحشی ها به کار ببریم، هدر دادی!" مرد آهی کشید و گفت: "مطمئن بودم که زدمش." و به سمت کلبهی زوار در رفته ای رفت که به آن خانه می گفتند. زن آمرانه پرسید: "چرا دنبال کار بهردرد بخوری نمی روی؟ برو بیرون جیب غریبه ی بیچاره ای، کسی را بزن." پیر مرد غرغر کرد: "اگر بیچاره باشد که چیزی ندارد تا جیبش را بزنم!" -خودت هم منظورم را می دانی. حالا برو بیرون یک چیزی بدزد. من باید به مزرعه ی کودک برگردم. تئوس به خودش لرزید. او به این آدم ها آتش، داده بود. ولی آن ها با آتش، دود خفه کننده راه انداخته بودند. از آن برای کشتن استفاده می کردند. بعد آهی کشید و هم چنان که بازوی مجروحش را میمالید، گفت: "هرگز چنین کاری قراری نبود." حالا دیگر بازویش داشت بهبود می یافت: "شاید حق با زئوس بود. شاید انسان ها آن قدر ساده لوح و کودن هستند که نباید آتش را در اختیارشان می گذاشتم. شاید حق با زئوس بود و من باید به این خاطر تنبیه شوم."
نویسنده: تری دیری مترجم: حسین ابراهیمی (الوند) انتشارات: افق
مشخصات
- مترجم حسین ابراهیمی
- نوع جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 12
- تعداد صفحه 264
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران