کتاب مسخ | فرانتس کافکا؛ علیاصغر حداد
- انتشارات : ماهی
- مترجم : علی اصغر حداد
- تگ : کتاب مسخ
محصولات مرتبط
دربارهی کتاب مسخ اثر فرانتس کافکا
کتاب "مسخ و داستانهای دیگر"، دربرگیرندهی پنج داستان کوتاه از "فرانتس کافکا"، نویسندهی مشهور یهودی میباشد و روایتهایی خواندنی را در اختیار مخاطب قرار میدهد. این داستانها تحت عناوین زیر هستند:
مسخ، در سرزمین محکومان، گزارش به فرهنگستان، هنرمند گرسنگی و لانه
به عنوان مثال در "مسخ"، شخصیت اصلی قصه، "گرگور زامزا" نام دارد. او پسری جوان است که در کنار والدین پیر خود و همچنین تنها خواهرش، "گرته" و خدمتکار منزلشان "آنا" روزگار میگذراند. گرگور در زمینهی بازاریابی فعالیت میکند. در واقع او هیچ میل و علاقهای به این کار ندارد و تنها، به علت بدهی پدر و مادرش، و از روی اجبار به این شغل تن میدهد؛ بدهیای به رئیس گرگور که در نتیجهی پنج الی شش سال، کار مداوم، تسویه خواهد شد.
پسر قصه، جهت انجام وظیفهی شغلی خویش، مدام در سفر است و از جایی به جای دیگر میرود؛ به طوری که هیچ فرصتی برای خوشگذرانی ندارد.
داستان از یک صبح وحشتناک و عجیب آغاز میگردد. مطابق روال همیشگی، گرگور باید صبح زود از خواب برخاسته و به وسیلهی قطار، عازم سفری کاری گردد. اما پس از بیدار شدن، متوجه میشود که خبری از جسم انسانیاش نیست و بدنش به یک حشرهی بزرگ تبدیل شده است. رویدادی غیرقابل باور!
در ابتدا با تصور این که کابوس میبیند، روحیهی خود را تسکین میدهد اما پس از گذشت دقایقی به حقیقت و درستی ماجرای پیش آمده پی میبرد. در نتیجه، با حالتی پریشان و مضطرب، به دنبال چارهای میگردد و با ماجراهایی پرکشش روبهرو میشود.
بخشی از کتاب مسخ؛ ترجمهی علیاصغر حداد
حال آنقدر پیش رفته بود که اگر تاب نسبتا شدیدی به خود میداد، به سختی میتوانست تعادل خود را حفظ کند. باید هر چه زودتر تصمیم قاطع میگرفت. چون فقط پنج دقیقه به هفت و ربع مانده بود که زنگ در به صدا درآمد. با خود گفت: «کسی از تجارت خانه آمده است.» و با آنکه انگار خشکش زده بود، پاهای نحیفش تندتر از پیش به رقص آمدند.
لحظهای همهجا در سکوت فرو رفت. گرگور، دلخوش به امیدی نابجا، با خود گفت: «در را باز نمیکنند.» ولی بعد زن خدمتکار مثل همیشه با گامهای سنگین رفت و در را باز کرد. سلام گفتن فرد از راه رسیده برای گرگور کافی بود تا بداند چه کسی آمده است – شخص پیشکار. چرا گرگور محکوم به خدمت در تجارتخانهای بود که در آن بروز کوچکترین اهمالکاری بدترین سوءظنها را به دنبال داشت؟ واقعا کارمندها همه از دم آدمهایی بودند بی سر و پا؟
یعنی میان آنها حتی یک آدم مطیع و سر به زیر هم پیدا نمیشد که اگر فقط یکی دو ساعت از وقت صبحگاه را در خدمت تجارتخانه صرف نکرده باشد، از فرط عذاب وجدان به سرش بزند و عملا نتواند از تختخواب بلند شود؟ اگر این پرسوجوها واقعا لازم بود، نمیشد دست کم یکی از کارآموزها را روانه کرد؟ حتما میبایست پیشکار شخصا میآمد و با آمدن خود به اهالی بیگناه خانه میفهماند که تحقیق دربارهی این مورد مشکوک فقط میتوانست به دست با کفایت او سپرده شود؟ گرگور، نه به واسطهی تصمیمی آگاهانه، بلکه بیشتر بر اثر آشفتگی حاصل از این فکرها خود را با تمام نیرو از تختخواب به بیرون پرتاب کرد.
به شدت زمین خورد، ولی صدای آن چندان بلند نبود. فرش تا حدودی ضرب سقوطش را گرفت، پشت او نرمتر از آنی بود که گمان کرده بود، در نتیجه صدا چندان جلب توجه نکرد. فقط موقع فرود در اثر بیاحتیاطی، سرش به زمین خورده بود. از فرط درد و خشم سر را چرخاند و به فرش مالید.
پیشکار در اتاق سمت چپ گفت: «آن تو چیزی به زمین افتاد.» گرگور کوشید پیش خود مجسم کند آیا امکان دارد پیشکار یک وقتی گرفتار همین وضعی بشود که او شده است؟ بهواقع چنین احتمالی غیرممکن بود...
کتاب مسخ و داستانهای دیگر از مجموعه آثار فرانتس کافکا با ترجمهی علیاصغر حداد توسط نشر ماهی به چاپ رسیده است.
فهرست
فهرست کتاب مسخ؛ نشر ماهی
یادداشت مترجم
مسخ
در سرزمین محکومان
گزارش به فرهنگستان
هنرمند گرسنگی
لانه
- و داستانهای دیگر
- نویسنده: فرانتس کافکا
- مترجم: علیاصغر حداد
- انتشارات: ماهی
مشخصات
- نویسنده فرانتس کافکا
- مترجم علی اصغر حداد
- نوع جلد جلد نرم
- قطع جیبی
- نوبت چاپ 21
- سال انتشار 1399
- تعداد صفحه 183
- انتشارات ماهی
نظرات کاربران درباره کتاب مسخ | فرانتس کافکا؛ علیاصغر حداد
دیدگاه کاربران