محصولات مرتبط
دربارهی کتاب مداربسته
کتاب "مدار بسته" روایتگر داستان زندگی کودکی مهاجر است که مطالعهی آن به مخاطب جوان و نوجوان توصیه میشود.
"فرانسیسکو خیمنس"، نویسندهی کتاب، دوران کودکی و نوجوانی سختی را پشت سر گذاشته است؛ در طی این دوره، او و خانوادهاش، جهت دستیابی به زندگی بهتر، از مکزیک به امریکا مهاجرت میکنند. اما بر خلاف انتظار خویش، با اتفاقات مشقتباری روبهرو میگردند؛ اتفاقاتی که هیچگاه از یاد و خاطرهی فرانسیسکو پاک نمیشود. خانم "مریم مفتاحی"، مترجم کتاب، معتقد است، رمان مدار بسته، روایتگر همین خاطرات میباشد که پرده از زندگی شخصی نویسنده برمیدارد.
شخصیت اصلی قصه، "پانچیتو" نام دارد. او پسری کوچک است که با بیانی ساده و روان، به نقل سرنوشت پرفرازونشیب خود و خانوادهاش میپردازد. پانچیتو، به همراه پدر و مادر و برادر بزرگترش، "روبرتو"، در دهکدهی کوچک "ال رانچو بلانکو" زندگی فقیرانهای را پشت سر میگذارد. این دهکده در مکزیک و چندکیلومتری منطقهای مرزی قرار دارد؛ منطقهای که هممرز با کالیفرنیا است؛ سرزمینی رویایی برای ساکنان تنگدست مکزیک.
موضوع مهاجرت به کالیفرنیا، نقل اغلب محافل ساکنان ال رانچو بلانکو میباشد. آنها همواره تصور میکنند که سکونت در این سرزمین، زندگیای سعادتمندانه را برایشان رقم خواهد زد. یکی از این افراد، پدر پانچیتو است؛ مردی زحمتکش که عاشقانه خانوادهاش را دوست میدارد.
ماجرا از جایی آغاز میشود که این مرد تصمیم میگیرد، به صورت غیرقانونی، همراه با زن و فرزندانش، مکزیک را ترک نموده و برای همیشه به کالیفرنیا مهاجرت کند. طولی نمیکشد که او، تصمیم خود را محقق ساخته و با خانوادهاش به سوی سفری پرماجرا و سخت به راه میافتد؛ سفری که زندگی سختتری را پیش روی آنها قرار میدهد.
برشی از متن کتاب مدار بسته
یاد گرفتن بازی
آخرین روز کلاس هفتم بود و تعطیلات تابستانی در پیش. دل و دماغ نداشتم. از قبل میدانستم که روز آخر مدرسه نزدیک است، ولی سعی میکردم اصلا به آن فکر نکنم، چون غمگینم میکرد. برای همکلاسیهایم روز خوبی بود. بعدازظهر آن روز خانم لوگن به بچهها گفته بود که هر کس دوست دارد میتواند برای بقیه تعریف کند که میخواهد تابستان را چگونه بگذراند؛ دستهای زیادی بالا رفتند، بعضیها از مسافرت گفتند، تعدادی هم از اردوهای تابستانی. من هم دستهایم را زیر میز توی هم کرده بودم، سرم پایین بود و سعی میکردم اصلا گوش ندهم. تا اینکه بالاخره موفق شدم حرفهایشان را نشنوم و فقط صداهای مبهم از گوشه و کنار کلاس به گوشم میرسید.
توی اتوبوس مدرسه، در راه خانه، دفترچه یادداشت و مدادم را از توی پیراهنم درآوردم و حساب کردم که چند وقت دیگر دوباره به مدرسه میروم. از اواسط ژوئن تا هفتهی اول نوامبر، تقریبا چهار ماه و نیم. دو هفته توتفرنگی چینی در سانتا ماریا، هشت هفته برداشت انگور و پنبه در فرزنو. بعد وقتی حساب کردم که چند روز مانده، احساس کردم سردردم شروع شد، به بیرون پنجره زل زدم و با خودم گفتم: «از فردا صد و سی و دو روز.»
همین که به خانه رسیدم دو تا از قرصهای آسپرین بابا را خوردم و دراز کشیدم. تازه چشمهایم را بسته بودم که صدای کارلوس پسر همسایهمان را از بیرون شنیدم، فریاد میزد: «پانچیتو، بیا، داریم بازی میکنیم.»
بازیمان قایمموشک با قوطی بود. روزهای مدرسه وقتی تکلیف درسی نداشتم و آخر هفتهها که از کار در مزرعه خیلی خسته نبودم با کارلوس و برادرهای کوچکترم ترامپیتا، توریتو، و روون بازی میکردم.
کارلوس با ذوق و شوق داد میزد: «میآی یا نه؟!»
از بازی خوشم میآمد ولی دوست نداشتم با کارلوس بازی کنم. از من بزرگتر بود و اغلب این موضوع را یادم میآورد، به خصوص وقتی با او مخالفت میکردم. اگر میخواستیم بازی کنیم بایستی هر چه او میگفت انجام میدادیم. تا او اجازه نمیداد کسی نمیتوانست بازی کند. شلوار جین تنگ و بلوز سفید میپوشید و آستینهایش را هم بالا میزد تا عضلاتش دیده شوند. زیر آستین راستش هم بستهی سیگار قایم میکرد...
کتاب مدار بسته نوشتهی فرانسیسکو خیمنس با ترجمهی مریم مفتاحی توسط نشر آفرینگان به چاپ رسیده است.
فهرست
مقدمهی مترجم
سپاسگزاری نویسنده
عبور از زیر سیم خاردار
تنهایی
پشت و رو
معجزه در تنت سیتی
فرشتهی طلایی
هدیهی کریسمس
مرگ و بخشش
کیسهی پنبه
مدار بسته
یادگرفتن بازی
داشتن و حفظ کردن
سفر و بار همسفر
- داستان زندگی کودکی مهاجر
- نویسنده: فرانسیسکو خیمنس
- مترجم: مریم مفتاحی
- انتشارات: آفرینگان
نظرات کاربران درباره کتاب مدار بسته | آفرینگان
دیدگاه کاربران