محصولات مرتبط
کتاب این هم مثالی دیگر نوشتهی دیوید فاستر لاواس و ترجمه ی معین فرخی توسط نشر اطراف به چاپ رسیده است.
این کتاب، یکی از جلدهای مجموعه ی "جستار روایی" است که به عقیده ی ناشر، جذاب ترین و مناسب ترین گزینه برای شروع مطالعه ی این مجموعه می باشد.
فاستر لاواس سعی داشته تا با انتخاب جستار روایی به عنوان سبک نویسندگیاش، منظور خود را با زبانی ساده و البتّه جذّاب به خواننده ارائه دهد و به راحتی با مخاطبان خود ارتباط ذهنی پیدا کند. این کتاب که شامل یک سخنرانی و سه جستار از این اندیشمند بزرگ است، تلاش میکند تا حقایقی که در بطن زندگی ما وجود دارند امّا خودمان از آنها بی خبریم یا لااقل تا به حال توجّهی به آنها نداشتهایم را برایمان روشن کند.
کتاب با سخنرانیای آغاز میشود که فاسترلاواس در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان کالج در سال 2005 ارائه داده است؛ در این سخنرانی به سادگی و شیوایی سخنِ این نویسندهی ارزشمند پی خواهیم برد؛ چرا که در چنین مراسم رسمیای، او به سادهترین روش ممکن از روزمرگی های شخصی افراد سخن گفته که همین باعث جلب توجّه و اعتماد بیشتر مخاطبان میشود.
در ادامه با سه جستار رو به رو خواهیم شد که موضوعات آن ها به این ترتیب است؛ واقعه 11 سپتامبر در آمریکا، جشن لابسترخواری و زندگی راجرفدرر (تنیس باز سوییسی). در این متون همانند سایر آثار لاواس، از معنای واقعی زندگی سخن گفته شده؛ گویی نویسنده قصد داشته تا با آگاهی خود و سنجیدن ابعاد روحی و شخصیتی انسان، امید، انگیزه و هدف را وارد لایه های مختلف زندگیمان کند. آخرین و شاید مهم ترین مطلبی که در حین بررسی کتاب به چشم میخورد، ترجمه ی دقیق آقای فرخی است که باعث شده سوای انتقال دقیق و صحیح اطّلاعات، احساسات و روح حقیقی مطالب نیز به خوانندگان منتقل شود.
فهرست
- سخن مترجم....بندبازی بر فراز مغاک
- آب این است....بی آن که بخواهید تفنگ را رروی شقیقهتان بگذارید
- یک نما از خانه ی خانم تامپسون....کشور نفرت انگیز این زن های بی گناه
- به لابستر نگاه کن....پرسش های سخت اخلاقی زیر پوست غذا
- فدرر: هم تن و هم نه....تجربه ی تماشای نبوغ
برشی از متن کتاب
دو تا ماهی داشتند با هم شنا می کردند که سر راهشان خوردند به یک ماهی پیرتر که داشت از آن ور می آمد و برایشان سر تکان داد و گفت:«صبح بخیر بچه ها! آب چطوره؟» بعد دوتا ماهی کمی دیگر شنا کردند تا آخرش یکی شان به آن یکی نگاه کرد و گفت:«آب دیگه چه کوفتیه؟» اگر الان نگران شده اید که می خواهم این جا خودم را آن ماهی پیر دانا جا بزنم و به شما ماهی های جوانتر بگویم آب چیست، خواهش میکنم نگران نباشید. من آن ماهی پیر دانا نیستم. منظورم دم دستی داستان ماهی ها این است که واقعیت های بدیهی و در دسترس و مهم معمولاً همان هایی هستند که دیدن و حرف زدن دربارهشان از بقیه سختتر است. البته که این حرف در یک جمله انگلیسی تبدیل میشود به یک کلیشهی پیش پا افتاده، امّا واقعیت این است که در سنگرهای روزمرهی زندگی بزرگسالانه کلیشههای پیش پا افتاده میتوانند به اندازهی مرگ و زندگی مهم شوند. شاید این حرف ها اغراق آمیز و جفنگیات انتزاعی به نظر بیایند. درصد زیادی از چیزهایی که من خود به خود به آن ها مطمئنم، کاملاً غلط و گول زنک از آب در آمدند. این جا مثالی می زنم از چیزی کاملاً غلط که من مایلم خود به خود بهش مطمئن باشم: در تجربه آنی من از زندگی همه چیز این باور را در من تقویت میکند که مرکز مطلق جهان من هستم؛ واقعی ترین، پررنگ ترین و مهم ترین آدم جهان. ما خیلی کم از این خودمحوری غریزی و بدوی حرف میزنیم چون برای جامعه نفرت انگیز است امّا تقریباً در مورد همهی ما - در اعماق وجودمان- صادق است. جزو تنظیمات کارخانهی ما است، از بدو تولد روی سخت افزارمان حک شده. بهش فکر کنید: هیچ تجربه ای نبوده که شما در مرکز آن نباشید. جهانی که تجربه اش می کنید یا در برابر شماست یا پشت سر شما یا چپ یا راست شما یا در تلویزیون شما یا روی مانیتور شما یا هر جای دیگری. فکرها و احساسات دیگران دربارهی شما یک جوری به شما مربوط می شود امّا مال خودتان فوری و حقیق و ضروریاند؛ فکر کنم منظورم را فهمیدید. ولی خواهش میکنم نگران نباشید. قرار نیست دربارهی محبت و نوع دوستی و یا به اصطلاح فضیلت های اخلاقی ورّاجی کنم. حرف فضیلتهای اخلاقی نیست، حرف انتخاب من است که یک جوری از دست تنظیمات غریزی و حک شده ام خلاص شوم یا تغییرشان بدهم؛ یعنی از دست همان خود محوری عمیق و عملی، دیدن و تفسیر کردن همه چیز با عینک خود. معمولا با کسانی که با این تنظیمات کارخانهای غریزی هم ساز می شوند «سازگار» میگویند که میخواهم اینجا بهتان پیشنهاد بدهم که این عبارت اتفاقی به وجود نیامده است. اینجا آدمهای دانشگاهی موفق نشستهاند، پس سوال بدیهی این است که چه طور سازگاری با تنظیمات کارخانهایمان به دانش و فکر نیاز دارد. این سوال پیچیده میشود. احتمالاً خطرناک ترین پیامد آموزش دانشگاهی -دست کم دربارهی من- برانگیخته شدن این میل است که در همه چیز زیادی تامّل کنم، در بحث های انتزاعی توی سرم غرق شوم، به جای آن که صرفاً به آن چه در برابرم می گذرد توجه کنم، به آن چه درونم می گذرد توجّه کنم. صفحات 25، 26، 27
- (چهار جستار از حقایق زندگی روزمره)
- نویسنده: دیوید فاستر والاس
- مترجم: معین فرخی
- انتشارات: اطراف
نظرات کاربران درباره کتاب این هم مثالی دیگر - فاستر والاس
دیدگاه کاربران