loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب این راز مال من است...! - ایران بان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب این راز مال من است...! نوشته ی هادی خورشاهیان توسط نشر ایران بان به چاپ رسیده است.

این کتاب داستانِ ماجراهای زندگیِ خانواده ی حکیمی را از زبان مینا، دختر خانواده تعریف می کند. مینا سیزده سال دارد و الان هم در کلاس هفتم به سر می برد و به گفته ی مامان خیلی بهتر و بیشتر از هم سن و سال های خودش می فهمد. آن ها توی تهران زندگی می کنند و همه ی فامیل هایشان نیشابور هستند و به قول بابا مصطفی، گونه ی پرت افتاده ای از چرخه ی بزرگ حیات قبیله شان به شمار می آیند. خاله نسرین هم که چون توی دانشگاه تهران زبان شناسی می خواند اکثر اوقات به خانه آن ها می آید. خانواده مینا خیلی مقرراتی هستند و برای هر چیز قوانینی دارند مثلا توی خانه کسی نباید پچ پچ کند یا مسئله ای را از دیگری مخفی کند. همه جزوی از خانواده اند و پس چیز قائمکی از هم نباید داشته باشند ولی چند روزی است که مینا به مشکل برخورده و رفتار های مشکوکی را از بابا و مامان می بیند. آن ها جدیداً با هم پچ پچ می کنند و انگار دارند مسئله ای را از مینا مخفی می کنند. مینا اول با خودش فکر می کند عیبی ندارد بالاخره بزرگ تر ها هم لازم دارند بعضی وقتا با هم خلوت کنند. اما رفتار های یواشکی مامان بابا خیلی عجیب است و این مسئله بد جور فکر مینا را مشغول کرده است. موضوع وقتی بدتر می شود که مینا متوجه شد که یک رازی در میان است آن راز را حتی خاله نسرین هم می دادند و این یعنی قانون شکنی در خانواده، مینا چند باری سعی کرد متوجه بشود که داستان از چه قرار است و چرا این همه مامان، بابا و خاله نسرین رمانتیک شدند که یه روز یه جمله خیلی مهم از دهان خاله نسرین بیرون می پرد و پرده از این راز بر می دارد. روزی که خاله نسرین برای ناهار به خانه ی آن ها آمد همین که وارد شد موقع سلام و احوال پرسی گفت...

ت.


برشی از متن کتاب


ساعت ده شب رسیدیم تهران. هر چقدر گفتم صبح راه بیفتیم کسی گوش نکرد. مامان حسابی از گیلان و جنگل هایش خوشش آمده بود. چون ساعت ده شب بود، خاله نسرین افتخار داد و نرفت خوابگاه. اولین بار است می بینم یکی می گوید دلش برای خوابگاه تنگ می شود. البته خاله نسرین اولین و تنها دانشجویی است که با ما رفت و آمد دارد! شکر خدا موقع دانشجویی مامان و بابا من نبوده ام و یادم نمی آید که از خوابگاه بیش تر خوش شان می آمده است یا خانه. خاله نسرین امشب مهمان من است. کتاب های درسی کل هفته اش را گذاشته اش توی کیفش. کلاً هر ترم کل کتاب های ترم را با خودش می برد این طرف و آن طرف. کتاب هایش به انگلیسی نوشته شده است و من نمی توانم آن ها را بفهمم، ولی می توانم آن ها را بخوانم. توی صحبت کردن هم از خاله نسرین بهتر حرف می زنم. یعنی لهجه ام از او بهتر است. یک دفعه می گویم: خاله تو چرا ازدواج نمی کنی؟ برق از کلّه اش می پرد و با تعجب نگاهم می کند و می گوید: این را توی کتاب درسی ات نوشته است خاله جان؟! خیلی کم پیش می آید به من بگوید خاله جان! با لحن مثلا بی تفاوتی می گویم: خب سوال است دیگر. نمی خواهی جواب نده. ببین مامان ازدواج کرده است و دوتا بچه دارد و از آمدن دومی چقدر هم خوشحال است. خاله نسرین موهایش را باز می کند و سرش را تکان می دهد و موهای صاف و سیاه و بلندش می ریزد توی صورتش و می گوید: این را گفتی که حرف خودت را بزنی؟ انصافاً ازدواج من و آمدن برادرت چه ربطی به هم دارد؟ من همین یکی دوساله ازدواج می کنم. بعد از به دنیا آمدن برادرت، یک بار که نیشابور بودیم، می آیند خواستگاری ام. به برادرت هم حسادت نکن دختر. بعضی وقت ها خاله نسرین هم من را نمی فهمد. البته حق هم دارد. وقتی من خودم دقیقا نمی فهمم چه حسی دارم، از خاله نسرین هم نمی توان توقع داشت حس من را بفهمد. بعضی وقت ها فکر می کنم مامان این ها که هفت تا خواهر و برادرند، چطوری به هم حسادت نمی کرده اند. البته اگر بشود اسم حس من به برادرم را حسادت گذاشت. خاله نسرین شروع می کند با صدای بلند کتاب خواندن. از وقتی یادم می آید اصرار دارد برای فهمیدن هرکتابی باید آن را بلند خواند. انگار قرآن است. من که رمان های قفسه ی کتاب خانه ام را همیشه در سکوت مطلق خوانده ام و همه شان را هم خیلی خوب فهمیده ام. من فقط وقتی بچه بودم شعرهای کتاب درسی ام را بلند می خواندم که حفظ شان کنم. وگرنه کتاب های شعر را همیشه توی دلم می خواندم. ساعت یازده و نیم خاموشی می زنیم که فردا صبح من به مدرسه ام برسم، خاله نسرین به دانشگاهش. خوبی خانه داشتن در یک کوچه ی بن بست در یک فرعی، همین سکوت نصفه شبش است که هی ماشین ها نمی آیند و نمی روند. گوشی هدفونم را توی گوشم می کنم و با گوش سپردن به موسیقی، توی دریای فکرهای خودم غرق می شوم...

نویسنده


هادی خورشاهیان یکی از شاعران و نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان و حوزه ی ادبیات بزرگسالان است که در 15شهریور سال 1352 در شهر گنبد کاووس متولد شد و پس از آن همراه خانواده به نیشابور مهاجرت کردند و در نهایت سال 1377 به تهران آمدند. مطالب وی از سال 1370 در مطبوعات به چاپ می رسید و تا کنون بیش از هفتاد عنوان جلد کتاب در حوزه ی ادبیات کهن، شهر، داستان و رمان به چاپ رسانده است. از آثار وی می توان پلاک 61، مگه من چند نفرم؟، من یک بادبادکم، سفر به شهریور، کهنه سرباز و ... را نام برد. هادی خورشاهیان لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی داشته و اکنون در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در حوزه ی صدور مجوز برای کتاب های داستان، مشغول به کار است.

نویسنده: هادی خورشاهیان انتشارات: ایران بان

هادی خورشاهیان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب این راز مال من است...! - ایران بان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل