loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب اثبات - دیوید اوبرن

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب اثبات نوشته دیوید اوبرن با ترجمه شهاب الدین عادل توسط نشر بیدگل به چاپ رسیده است.

"اثبات" کتابی در حوزه ی نمایش نامه می باشد که روایتی جذاب را شرح می دهد. "کاترین"، شخصیت اصلی داستان، دختری 25 ساله و با هوش و استعداد فراوان در علم ریاضیات است که همراه با پدرش، "رابرت"، مردی 50 ساله و استاد بازنشسته ی ریاضیات، در "شیکاگو" روزگار می گذراند. وی این هوش را از پدر نابغه اش به ارث برده و خواهری نیز به نام "کلر" دارد که سه سال از او بزرگ تر بوده و در "نیویورک" زندگی می کند. رابرت دچار اختلالات روانی است و کهولت سن نیز، موجب ضعف بدنی او شده و از همین روی، کاترین درس و تحصیل را کنار گذاشته و تمام وقتش را صرف پرستاری از پدر می نماید. مرگ رابرت کاترین را در غمی بزرگ فرو می برد. پس از این واقعه، کلر به شیکاگو بازمی گردد تا سهم الارث خود از مال پدری را مشخص کرده و آن را دریافت کند. وی جهت دست یابی به مال و ثروت بیش تر، مدعی می گردد که خواهرش، کاترین، همانند پدر دچار اختلالات روانی است و باید بستری شود. در سویی دیگر نیز، "هل"، یکی از شاگردان قدیمی رابرت، بخشی از دست نوشته های ارزشمند استادش را دزدیده و حالا می خواهد آن را به نام خود ثبت کند. در این میان، کاترین باید عدم مشکل روانی خود و هم چنین تعلق دست نوشته های ربوده شده به پدر را اثبات نماید.


برشی از متن کتاب


[شب. کاترین روی صندلی می نشیند. خسته و پریشان است، آشفته و نامرتب لباس پوشیده و چشمانش بسته است. رابرت، پدرش پشت سر او ایستاده است. چهره ی پریشان و چروک خورده ی استاد دانشگاهی پا به سن گذاشته را دارد. کاترین نمی داند پدرش آنجاست. بعد از چند لحظه:] رابرت: نمی تونی بخوابی؟ کاترین: خدایا، من رو ترسوندی. رابرت: ببخشید. کاترین: اینجا چی کار می کنی؟ رابرت: خواستم یه سری بهت بزنم. چرا تا الان بیداری؟ کاترین: شاگردت هنوز اینجاست، بالا توی اتاق کارِته. رابرت: خودش بلده چه طوری بره. کاترین: بهتره صبر کنم تا کارش تموم بشه. رابرت: اون دیگه دانشجوی من نیست. الان دیگه خودش درس می ده، بچه ی باهوشیه. کاترین: ساعت چنده؟ رابرت: تقریبا یک. کاترین: ها! رابرت: بعد از نیمه شب.... کاترین: خب؟ رابرت: خب... [به چیزی، روی میز پشت سرش اشاره می کند: یک بطری نوشیدنی...] تولدت مبارک. کاترین: پدر. رابرت: مگه می شه من فراموش کنم. کاترین: مرسی. رابرت: 25. نمی تونم باور کنم. کاترین: من هم همین طور، می تونیم الان بازش کنیم؟ رابرت: هر چی تو بگی. کاترین: بله. رابرت: می خوای من بازش کنم؟ کاترین: بذار خودم این کار رو بکنم، آخرین باری که اینجا یه بطری باز کردی پنجره رو شکوندی. رابرت: اون مال خیلی وقت پیش بود. دلیلی نداره که الان به روم بیاری. کاترین: شانس آوردی یکی از چشم هات رو از دست ندادی [صدای بازشدن در بطری می آید و کف سرازیر می شود.] رابرت: 25! کاترین: احساس می کنم پیر شدم. رابرت: تو ای. کاترین: گیلاس ها؟ رابرت: لعنتی، گیلاس ها رو یادم رفت. می خوای من.... کاترین: نه. [کاترین با شیشه، جرعه ی بزرگی را یک نفس سر می کشد. رابرت نگاهش می کند.] رابرت: خدا کنه خوشت بیاد. نمی دونستم چی برات بگیرم. کاترین: این بدترین نوشیدنی ای یه که تا حالا خوردم. رابرت: با افتخار می گم که هیچی راجع به شراب نمی دونم. از اون هایی که همیشه دارن راجع به شراب صحبت می کنن، بیزارم. کاترین: این اصلاً نوشیدنی نیست. رابرت: بطریش که کاملاً شبیه بود. کاترین: [روی بطری را می خوانَد.]«Great Lakes Vineyards»  [کاترین ادامه می دهد] من نمی دونستم که توی ویسکانسین هم نوشیدنی درست می کنن. رابرت: دختری که با شیشه نوشیدنی رو سر می کشه، نباید شکایت کنه. خودت رو لوس نکن، نوشیدنی خیلی خوبی یه، یه جرعه بنوش. کاترین: [بطری را تعارف می کند] می خوای... رابرت: نه، خودت بخور. کاترین: مطمئنی؟ رابرت: آره، تولد توئه. کاترین: تولدم مبارک. رابرت: روز تولدت می خوای چی کار کنی؟ کاترین: یه کم از این بخور. رابرت: نه. امیدوارم نخوای روز تولدت رو تنها بگذرونی. کاترین: من تنها نیستم. رابرت: من جزء دوست هات به حساب نمیام. کاترین: چرا که نه؟ رابرت: من پدرتم. با دوست هات برو بیرون. کاترین: باشه. رابرت: با اون ها جایی نمی ری؟ کاترین: نه. رابرت: چرا نه؟ کاترین: اگه بخوای با دوست هات بری بیرون، قبلش باید دوستی داشته باشی! رابرت: [از بحث دست می کشد] ... آهان. کاترین: شرایط خنده داری یه. رابرت: تو که یه دوست هایی داری. مثلاً اون دختر بلوند بانمکه، اسمش چی بود؟ کاترین: چی؟ رابرت: همونی که تو خیابان اِلیس زندگی می کنه. [ادامه می دهد] شماها عادت داشتین تمام وقت باهم باشین. کاترین: سیندی جاکوبسن؟ رابرت: سیندی جاکوبسن [تکرار می کند]. کاترین: اون دوست کلاس سومم بود بابا. خانواده اش سال 1983 رفتن فلوریدا. رابرت: کلر چه طور؟ کاترین: اون که دوستم نیست، خواهرمه. اینجا هم نیست، نیویورک زندگی می کنه و من هم ازش خوشم نمیاد. رابرت: فکر کردم امروز میاد. کاترین: نه، فردا میاد. رابرت: به نصیحت من گوش کن، اگه تا دیروقت بیدار موندی، بشین یه کم ریاضی بخون. کاترین: اوه، خواهش می کنم! رابرت: می تونیم با هم کار کنیم. کاترین: نه! رابرت: چرا نه؟ کاترین: نمی تونم به چیزی بدتر از این فکر کنم. مطمئنی یه کم هم نمی خوری؟ رابرت: آره، ممنون. تو معمولاً این کار رو دوست داشتی. کاترین: دیگه نه. رابرت: تو می دونستی قبل از این که بتونی بخونی، اعداد اوّل رو می شناختی؟ کاترین: خوب حالا یادم رفته. رابرت: [با تحکم] استعدادت رو حروم نکن کاترین. کاترین: می دونستم همچین چیزی بهم می گی. رابرت: می فهمم دوران سختی رو پشت سر گذاشتی. کاترین: متشکرم. رابرت: بهانه گیر و تنبل نباش...

(برنده ی جایزه ی پولیتزر و جایزه ی تونی در سال 2001) نویسنده: دیوید اوبرن ترجمه: شهاب الدین عادل انتشارات: بیدگل


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب اثبات - دیوید اوبرن" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل