کتاب آفتابگردان در زمستان به قلم فیلیدا شریمپتون و ترجمه ی مریم رفیعی در نشر ایران بان به چاپ رسیده است.
لیلی دختر جوانی است که یک روز سرد زمستانی کنار جاده ای از خواب بیدار می شود. او اصلا نمی داند که چطور از آنجا سر درآورده تا این که چند دقیقه بعد ماشین پلیس از راه می رسد. دختر به سمت ماموران پلیس می رود تا شاید بتواند از آن ها کمک بگیرد؛ اما هر چه آن ها را صدا می زند هیچ عکس العملی نمی بیند؛ ظاهرا هیچ کس صدای لیلی را نمی شنود. تا این که در یک لحظه جسم بی جان خودش را درون گودالی می بیند که دو مامور پلیس بالای سرش ایستاده و درباره ی گزارشی که شب قبل به دستشان رسیده صحبت می کنند. آن ها معتقدند که جسد مربوط به دختری است که روز گذشته از خانه خارج شده و دیگر بازنگشته. ناگهان لیلی به یاد می آورد که روز قبل بعد از مدرسه با دوستش به خرید رفته بود و بعد از خریدن یک جفت گوشواره پولش تمام می شود. او مجبور شده بود تمام راه را پیاده به خانه بازگردد. آخرین تصویری که در ذهن لیلی است، لحظه ی برخورد او با ماشین در جاده ای تاریک است. باور این که جسم بی جان داخل گودال متعلق به خود اوست و زندگی اش پایان یافته خیلی سخت است اما با انتقال جسد به سردخانه و دیدن گریه های پدر، مادر و برادر دوقلویش بن، این موضوع را می پذیرد. تا هفته ها روح لیلی سرگردان است و حتی پس از مراسم تدفین نیز او می تواند در خانه رفت و آمد کند و از همه چیز باخبر شود. خود لیلی هم نمی داند که چرا روحش در این دنیا مانده و در این شرایط چه کاری می تواند انجام دهد. تا این که فرصتی به دست می آورد که فقط یک بار ممکن است نصیب مرده شود. لیلی با این فرصت چه کار خواهد کرد؟ …
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.