کتاب کاکا کثیفه (فسقلی ها 3)

کتاب کاکا کثیفه جلد سوم از مجموعه کتاب های فسقلی ها نوشته ی تونی گراس،ترجمه ی محمدرضا مهرافزا و بازنوشته ی شکوه قاسم نیا توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

" کاکا "، پسر خیلی نامرتب و کثیفی بود. او همیشه تمام سعی خود را می کرد که تمیز و مرتب بماند، لباس ها و سر و صورتش را تمیز نگه دارد اما تلاش او فایده ای نداشت. موقع بازی کردن با سگش، بردن سطل آشغال، کمک کردن به پدر برای آوردن کودها و انجام کارهای دیگر، همیشه خود و لباس هایش را کثیف می کرد. تا این که یک روز عمه خانم به خانه ی آن ها آمد و از دیدن سر و وضع کاکا تعجب کرد. به او گفت باید از امروز کثیفی را کنار بگذاری...

به نظر شما او می تواند از عهده ی انجام این کار بر بیاید؟

داستان های این مجموعه با زبانی ساده و قابل فهم، اشاره به مسائل تربیتی و اجتماعی کودکان دارد. شخصیت اصلی هر یک از داستان های این کتاب دختر یا پسر کوچولویی است که یک رفتار زشت و یا عادت منفی در خود دارد که در پایان داستان متوجه رفتار اشتباه خود می شود. چهار جلد از این مجموعه داستان ها در پایان کتاب فارسی دوره ی دبستان به عنوان کتاب مناسب برای کودکان معرفی شده است. مجموعه ی 30 جلدی فسقلی ها برگزیده ی کتاب برتر ششمین، هشتمین، دهمین و یازدهمین دوره ی جشنواره ی کتاب آموزشی رشد می باشد.

 

برشی از متن کتاب

" کاکا " همیشه کثیف و نامرتب بود. تقصیری هم نداشت. هرچه سعی می کرد تمیز و مرتب باشد نمی شد. هر روز صبح، سر و صورتش را خوب می شست لباس تمیز می پوشید، موهایش را شانه می زد، و از خانه بیرون می رفت. اما عصر که به خانه بر می گشت، سر تا پایش خاکی و لباس هایش کثیف بود. آن وقت با خجالت به مادر می گفت: نمی دانم چطور شد که کثیف شدم! یک روز، عمه ی کاکا به خانه ی آن ها آمد. عمه خانم، زیادی تمیز و مرتب بود. او از دیدن سر و ضع بهم ریخته ی کاکا ناراحت شد. خیلی جدی به او گفت: کاکا، باید از همین لحظه کثیفی و نامرتبی را کنار بگذاری! کاکا گفت: اما عمه جان نمی شود! عمه خانم گفت: چرا نمی شود؟ خوب هم می شود! همین حالا به حمام برو! بعد از حمام، کاکا تصمیم گرفت مواظب باشد تا کثیف نشود. او به حیاط رفت، روی دیوار کوتاهی که کنار باغچه بود نشست. سگ خانه به طرفش آمد. می خواست با او بازی کند. اما کاکا خودش را کنار کشید و گفت: نه، نه! دیگر نمی توانم با تو بازی کنم، چون کثیف می شوم! سگ قهر کرد و رفت. پسر همسایه صدا زد: کاکا، می آیی بازی کنیم؟ کاکا جواب داد: نه نمی توانم! اگر بازی کنم، کثیف می شوم. پسر همسایه هم رفت تا هم بازی دیگری پیدا کند. کاکا خسته شده بود. حوصله اش سر رفته بود. مادر صدا زد: کاکا، بیا این سطل آشغال را ببر بیرون و خالی کن! این، کار هر روزه ی کاکا بود. او این کار را دوست داشت. اما این بار گفت...

• برای پیش دبستانی ها و سال های اول و دوم
• از سری کتاب های بنفشه
• نویسنده: تونی گراس
• بازنوشته: شکوه قاسم نیا
• ترجمه: محمدرضا مهرافزا
• انتشارات: قدیانی