کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد | نشر نگاه
- انتشارات : نگاه
- مترجم : زویا گوهرین
- تگ : کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
محصولات مرتبط
دربارهی کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد به قلم اوریانا فالاچی و ترجمهی زویا گوهرین توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است. این رمان انتشارات نگاه در قالب نامهای از یک مادر جوان که جنینی در رحم دارد، نوشته شده است. زنی که ناخواسته باردار شده و با وجود مخالفتهای بیاندازهی همسرش تصمیم میگیرد بچه را به دنیا بیاورد. او در این مسیر سخت با مشکلات فراوانی از جمله مشکلات جسمی، شغلی و خانوادگی روبرو میشود.
داستان کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، از نگاه های غیر قابل تحمل اطرافیان و جامعه و در کل کلنجار رفتن های یک زن با خویش می باشد که میان انتخاب عشق و آزادی مردد است. این زن که به زودی مادر می شود، از دردها و رنج ها و شادی های خود، سوال های عمیق و مفاهیم ارزشمند، و از فشارهای اطرافیان و جامعه برای فرزندش می گوید و سعی در آگاه کردن او پیش از تولدش دارد.
"نامه به کودکی که هرگز زاده نشد " از تبعیض های جنسیتی و بی عدالتی هایی که برای یک زن وجود دارد و همچنین از عشق مادر شدن سخن می گوید. ترکیبی از انواع احساسات را میتوان در این رمان تجربه کرد؛ حس شادی، غم، ترس، ناامیدی، امیدواری، اضطراب و...
خواندن این کتاب نه تنها به تمام زنان جامعه بلکه به تمام زوج های جوان نیز توصیه می شود تا با روحیات و مسائلی که ذهن هر زن بارداری را به خود جلب می کند، آشنا شوند و روحیه ی قوی و تاثیرگذار یک مادر، ترس ها و تردیدها و دل نگرانی های آن ها را بشناسند.
بخشی از کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد؛ ترجمهی زویا گوهرین
دیشب متوجه شدم که وجود داری: قطرهای از زندگی که از نیستی گریخته است. دراز کشیده بودم، چشمانم در تاریکی باز بود و ناگهان مطمئن شدم که تو آنجایی. تو وجود داری. گویی تیری بر جسمم نشسته بود. قلبم از حرکت باز ایستاد و وقتی دوباره به تپش در آمد، حس کردم در چاه عمیقی از تردید و وحشت فرو افتادهام.
اکنون مغلوب ترسی شدهام که در افکار و جسم و جانم رسوخ کرده است. در آن گم شدهام. این ترس، ترس از دیگران نیست. دیگران برایم مهم نیستند. ترس از خدا نیست؛ ترس از درد نیست؛ زیرا هراسی از درد ندارم. ترس از توست، از سرنوشتی که تو را به من پیوند داد. هرگز مشتاق خوشامدگویی به تو نبودم؛ هرچند میدانستم ممکن است روزی به وجود آیی. مدتهاست منتظر آمدنت هستم. با این وجود، همیشه این سؤال وحشتناک را از خود پرسیدهام: اگر دوست نداشته باشی به دنیا بیایی، چه؟ اگر روزی بر سرم فریاد بکشی و بگویی: «چه کسی از تو خواسته بود که مرا به این دنیا بیاوری؟ چرا مرا به دنیا آوردی؟ چرا؟» زندگی یعنی تلاش بیپایان، فرزند.
زندگی جنگی است که هر روز از نو آغاز میشود و لحظات شادش آنقدر اندکاند که ناچاری بهایی گزاف بابتش بپردازی. از کجا معلوم که به دنیا آوردنت بهتر باشد؟ از کجا بدانم که نمیخواهی به سکوت باز گردی؟ تو که قادر به حرفزدن نیستی؛ تو تنها از چند سلول تشکیل شدهای که تازه پا به عرصه وجود نهادهاند. شاید حتی نتوان گفت که دارای «زندگی» هستی، صرفآ احتمالی از زندگی. کاش با نشانهای کوچک به من میفهماندی که دوست داری به این دنیا بیایی یا نه. مادرم مدعی است من نشانهای به او نمایاندم و به همین دلیل مرا به دنیا آورد.
میبینی، مادرم مرا نمیخواست. آغاز هستی من مصادف بود با لحظه بیتوجهی دیگران. مادرم که امید داشت من به دنیا نیایم، هرشب دارویی در یک لیوان آب حل میکرد و میخورد. تا اینکه شبی در شکم او حرکت کردم و لگدی زدم تا به مادرم بفهمانم که نمیخواهم مرا از بین ببرد. او لیوان را تا لبهایش بالا آورده بود و میخواست آب پر از دارو را بنوشد که من علامت دادم. بنابراین مادرم محتویات لیوان را بیرون ریخت. چند ماه بعد، من پیروزمندانه زیر نور آفتاب لم داده بودم.
نمیدانم که این اتفاق خوب بود یا بد: وقتی خوشحالم، فکر میکنم خوب بوده است و وقتی ناراحتم، فکر میکنم اتفاق بدی بوده است. اما در زمان ناراحتی و بدبختی هم افسوس به دنیا نیامدن را نمیخورم؛ زیرا هیچچیز بدتر از نیستی نیست. بگذار دوباره بگویم: من از درد نمیترسم. ما با درد به دنیا میآییم. درد با ما رشد میکند، به آن عادت میکنیم، همانطور که به داشتن دست و پاهایمان عادت کردهایم.
راستش حتی از مردن هم نمیترسم، مردن به این معنی است که دستکم زمانی به دنیا آمده و از نیستی گریختهای. آنچه واقعآ مرا به وحشت میاندازد، نیستی است، نه هستی. هرگز وجود نداشتن است، حتی به طور اتفاقی، به اشتباه یا در اثر بیمبالاتی دیگران. خیلی از زنان از خود میپرسند چرا باید بچهای به دنیا بیاورند تا سرما و گرسنگی بکشد، تحقیر شود یا دراثر جنگ یا بیماری کشته شود. آنها امید ندارند که فرزندشان سیر شود، گرم شود، به او احترام بگذارند یا تلاش کند به جنگ و بیماری خاتمه دهد. شاید حق با آنها باشد؛ اما آیا نیستی بر رنج بردن ارجحیت دارد؟ حتی زمانی که بهواسطه ناکامیها و رنجهایم گریه میکنم، اطمینان دارم رنجکشیدن بهتر از نیستی است.
زمانی که این فکر را به زندگی تعمیم میدهم، به مسئله به دنیا آمدن یا به دنیا نیامدن، ذرهذره وجودم فریاد میزند که به دنیا آمدن بهتر از به دنیا نیامدن است. اما آیا میتوانم چنین استدلالی را درباره تو هم به کار ببرم؟ آیا این به آن معنی نیست که تو را بهخاطر خودم به دنیا میآورم، نه کس دیگر؟ من هیچ علاقهای ندارم تو را برای خودم به دنیا بیاورم؛ چون ابدآ نیازی به تو ندارم.
هیچ جوابی برای من نفرستادهای. دریغ از یک علامت. چگونه میتوانستی این کار را بکنی؟...
- نویسنده: اوریانا فالاچی
- مترجم: زویا گوهرین
- انتشارات: نگاه
مشخصات
- نویسنده اوریانا فالاچی
- مترجم زویا گوهرین
- سال انتشار 1399
- انتشارات نگاه
نظرات درباره کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد | نشر نگاه
دیدگاه کاربران