محصولات مرتبط
دربارهی کتاب خانهی خاموش اورهان پاموک
کتاب "خانهی خاموش" روایتگر رمانی جذاب است که از دیدگاه پنج راوی مختلف، برای مخاطب نقل میشود. در صفحات ابتدایی این رمان جذاب به قلم اورهان پاموک، با راوی اول قصه، یعنی "رجب" آشنا میشویم. او مردی پنجاه ساله و مجرد است که از کوتاهی قد رنج میبرد؛ مشخصهی ظاهریای که همواره مورد توجه اطرافیان این مرد میباشد و گاهی نیز او را دستمایهی ترحم و حتی تمسخر قرار میدهد.
رجب و تنها برادرش "اسماعیل"، حاصل رابطهی نامشروع والدینشان هستند. اسماعیل نیز همچون راوی، از ظاهر مقبولی برای جامعهی خود برخوردار نیست؛ او از بدو تولد خویش، دچار نقص عضو است و نمیتواند به راحتی راه برود. موضوعی که عموم مردم آن را به رابطهی نامشروع پدرومادر این دو برادر مرتبط میدانند.
رجب از سالها پیش تاکنون، به عنوان خدمتکار، در منزل پدر مرحوم خود و "فاطیما"، زن او، زندگی میکند. منزل آنها ساختمانی بسیار قدیمی میباشد که در "جنت حصار" قرار دارد؛ خانهای پر از خاطرات تلخ و شیرین.
فاطیما، پیرزنی هفتاد ساله و بسیار بداخلاق میباشد. او مدام با زبان تلخ خود، سعی بر این دارد که موجب رنجش خاطر رجب شود. اما این مرد، به رفتارهای فاطیما عادت داشته و نیش و کنایههای او را جدی نمیگیرد.
پیرزن قصه، سه نوه با نامهای "نیلگون"، "فاروق" و "متین" دارد؛ خواهر و برادرانی که هر یک ویژگیهای شخصیتی متفاوتی دارند و از زوایایی مختلف به زندگی و دنیای پیرامون خود مینگرند.
اصل ماجرای داستان از جایی آغاز میشود که فاروق، متین و نیلگون، تصمیم میگیرند جهت گذراندن تعطیلات خود، به جنت حصار و نزد مادربزرگ پیرشان بروند. با ورود این سه تن به عمارت فاطیما، ماجراهایی خواندنی و پرکشش به وقوع میپیوندد.
بخشی از کتاب خانهی خاموش؛ نشر مرکز
مصطفی گفت: «تونستین پلاک ماشین رو یادداشت کنین؟»
سردار گفت: «یه آنادل سفید بود، اگه دوباره ببینمش، میشناسم.»
«اونایی رو که توش بودن، دیدی؟»
یاشار گفت: «یه دختری بود، یه یاوریی هم کنارش.»
مصطفی گفت: «قیافههاشونو دیدین؟»
دیدم کسی چیزی نمیگوید، من هم نگفتم. متین را شناخته بودم، اما اینکه بغلدستیاش تو بودی یا نه، نتوانستم تشخیص بدهم. سر صبح کم مانده بود لهمان کنید. بعد که بدوبیراه بچههایمان را پشت سرتان شنیدم، دیگر نخواستم بیشتر فکر کنم. من فقط ماموریتم را انجام میدهم و یک سری حروف درشت روی دیوارها مینویسم. مصطفی، سردار و آن بچههای تازه کار یک گوشه نشستهاند و فقط سیگار میکشند. اما مرا ببینند، هنوز دارم مینویسم: اینجا را گورستان کمونیستها میکنیم! مصطفی کمی بعد گفت:
«آقایون برا امروز همینقدر کافیه! فردا ادامه میدیم.»
کمی سکوت کرد و بعد رو به من گفت:
«آفرین! کارت خوب بود!»
من جواب ندادم. بقیه خمیازه میکشیدند. گفت:
«اما باهاس فردا صبح اونجا باشی. میخوام ببینم با دختره چی کار میکنی...»
من همچنان سکوت کردم. بعد از رفتن بچهها، در راه برگشت به خانه، نوشتههایمان را روی دیوار خواندم و با خودم فکر کردم: نیلگون، دختری که کنار متین نشسته بود تو بودی؟ از کجا برمیگشتید؟ شاید هم مادربزرگش ناخوش است و با متین دنبال دارو بودند... شاید هم صبح به آن زودی دنبال گشت و گذار بودید. از کار شماها نمیشود سر درآورد. چه میکردید؟ فردا صبح از خودت میپرسم. بعد که یادم افتاد از مصطفی ترسیدم.
هوا روشن شده بود. اما دیدم چراغهای خانهی ما همچنان روشن است. باشد پدر، اشکالی ندارد! در و پنجرهها را قفل کرده و آنجا روی تخت، تنها خوابیده بود. چلاق بیچاره! اول دلم به حالش سوخت. اما کمی بعد عصبانی شدم و تقی به پنجره زدم. بلند شد و همین که بازش کرد داد و هوار بلند شد. اول فکر کردم میخواهد کتکم بزند. اما بعد شروع کردن به گفتن از سختیهای زندگی و اهمیت دیپلم و ...
از این چیزها که حرف بزند، کتک نمیزند. در حالیکه حرفهایش را میشنیدم، سرم را پایین انداختم تا کمی آرام شود. اما او دست بردار نبود و یک بند میگفت. بعد از این همه کار و بلاهایی که سرم آمد...
کتاب خانهی خاموش اثر اورهان پاموک با ترجمهی سارا مصطفیپور توسط انتشارات مرکز به چاپ رسیده است.
- نویسنده: اورهان پاموک
- مترجم: سارا مصطفیپور
- انتشارات: مرکز
مشخصات
- نویسنده اورهان پاموک
- مترجم سارا مصطفیپور
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 3
- سال انتشار 1397
- تعداد صفحه 367
- انتشارات مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب خانهی خاموش | اورهان پاموک؛ نشر مرکز
دیدگاه کاربران