محصولات مرتبط
بخشی از کتاب باد نوبان
حتی مرغان دریایی هم در آفتاب صلات ظهر کوهستک نای پرواز نداشتند و این جا و آن جا در سایه سار درخت های بی عار و نخل، آسوده می گرفتند و چرت می زدند. اما بی بی عرق ریزان و له له کنان، پای پیاده با سبدی بر سر، یک فرسخ راه آمده بود؛ از سر جاده تا آبادی. وقتی در را باز کرد، شروه داشت ظرف و ظروف خانه را کنار برکه آب می شست. شروه با دیدن بی بی ظرف ها را رها کرد و به سرعت رفت و سبد را از روی سر او برداشت و زمین گذاشت. برآمدگی شکم، گذر سریع روزها را نشان می داد.
" خسته نباشی بی بی. بیل تا کمکت کنم."
بی بی برقع را از صورت برداشت و با پر آستین عبا عرق صورت را گرفت و در ایوان، در سایه نشست.
" یه پیاله او خنک سی مو بیار دختر که دارم هلاک می شم."
شروه کاسه ای آب از حبانه برداشت و برای بی بی آورد که یک نفس نیمی اش را خورد و نیمی دیگر را به سر و صورت زد تا خنک شود.
" امسال دیگه چه جهنمی شده! هنوز تابستون از راه نرسیده هوا ای قده گرم شده و دم کرده."
" ها بی بی ، سال بدین."
" ها سال بدین. ای قده صید امسال بد بود که حتی ماهی موتوها رو تو بازار میناب ازم خوب خریدن. آرد و روغن و چای خریدم. نخلو سی ناهار نیومده؟"
" نه بی بی، نیومده. رفته ژاندارمری بلکن استوار به ش جواز عبور بده."
" خداکنه. بی بی جاسم تو قدمگاه می گفت تو ولات پیچیده نخلو جانش بد شده، باد تو لارش لونه کرده..."
شروه با عصبانیت اجازه نداد تا بی بی حرفش را تمام کند:
" بی بی جاسم غلط کرده. سرما خورده. تازه، خلقشم نه سر جاشه. سرگرم کار که بشه، خوب می شه. باد چیه؟ این حرف ها مزخرفه..."
" زبونت رو گاز بگیر دختر. اعتقاد داشته باش. اگه جانش بد شده باشه، تا مجلس سیش نگیریم خوب نمیشه. فقط دعا کن که خوب بشه، و الا خدا عالمه تو این سال قحطی بی نخلو چی به سرمون میاد."
اشک در چشم های شروه جمع شد. دستش ناخودآگاه داخل کیسه آرد رفت.
" بی بی، می گم صباح که اهل آبادی می رن خضر و نذر و نیاز می کنن، ما هم سی نخلو نذری کنیم، حلوایی بپزیم."
" باشه، سیش حلوا می پزیم."
بی بی بلند شد و داخل اتاقش رفت. شروه نگاهی به دست خود و آردی که در آن بود کرد و بعد به بز که به او خیره شده بود.
" بیا، بیا بخور."
بز به جلد پیش آمد و شروع به خوردن آرد از کف دست شروه کرد. شروه چندبار سر و صورت بز را بوسید.
" بزکو دعا کن طوری نشه. مو سلامتی تو و نخلو و پسرم رو می خوام. دیگه چیزی از خدا نمی خوام..."
کتاب باد نوبان به قلم جمشید ملکپور در نشر ثالث به چاپ رسیده است.
- نویسنده: جمشید ملکپور
- انتشارات: ثالث
مشخصات
- نویسنده جمشید ملکپور
- نوع جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 1
- سال انتشار 1399
- تعداد صفحه 109
- انتشارات ثالث
نظرات کاربران درباره کتاب باد نوبان اثر جمشید ملکپور
دیدگاه کاربران