“آنا کارنینا” یکی از معروفترین رمانهای تولستوی با محتوای داستانی عاشقانه و اجتماعی است که سرنوشت زندگی پر فراز و نشیب و دل باختگی دو شخصیت اصلی داستان، “آناکارنینا” و “لوین” را برای مخاطب شرح میدهد. آنا، زنی متاهل با ظاهری فریبنده از طبقهی نجیبزادگان روسی است که همراه با همسرش، در “سن پترزبورگ” زندگی عادی و سرشار از آرامشی را سپری می کند. “استپان آرکادیچ”، برادر آنا نیز در “مسکو” و در کنار همسرش “داریا الکساندرونا” روزگار می گذراند؛ در ابتدای داستان می خوانیم داریا، به دلیل خیانت شوهرش، قصد دارد او را ترک کرده و به ازدواجش خاتمه بخشد. در پی این ماجرا، آنا به مسکو سفر می کند تا اختلاف میان دو زوج مذکور را برطرف نموده و از جدایی شان جلوگیری نماید. زن قصه به هنگام حضورش در این مکان با مردی به نام “ورونسکی” آشنا شده و درگیر ماجراهای عشقی دو طرفه ای می شود که وقایعی غیر قابل پیش بینی و هم چنین رسوایی را برایش به ارمغان می آورد. در سویی دیگر از داستان نیز، “لوین”، دوست برادر آنا قرار دارد که شدیدا به “کیتی”، دختری زیبا رو علاقه مند گشته و تمام تلاش خود را صرف می کند تا به عشقش رسیده و زندگی مشترکی را با او در پیش بگیرد.
خانواده های خوشبخت همه مثل هماند، اما خانواده های بدبخت هرکدام بدبختی خاص خود را دارند.در خانه ابلونسکی کارها همه درهم بود. زن دریافته بود که شوهرش با پرستار قبلی بچههایش که زنی فرانسوی بود سروسری دارد و گفته بود که دیگر نمی تواند با او زیر یک سقف به سر ببرد. این وضع سه روز بود که ادامه داشت و نه فقط زن و شوهر از آن رنج می بردند بلکه سنگینی آن بر همه خانواده محسوس بود. همه اعضای خانواده و خدمه احساس می کردند که زندگیشان در کنار هم خالی از معنی شده است و حتی مسافرانی که از سر اتفاق در هر مسافرخانه سر راه شبی را زیر یک سقف باهم به سر ببرند بیش از آنها. یعنی از اعضای خانواده ابلونسکی و خدمه شان، باهم در پیوند بودند. بانوی خانه از اتاق خود بیرون نمی آمد و آقا دو روز بود که در خانه آفتابی نشده بود. بچهها هی از این اتاق به آن اتاق می دویدند و پرستار انگلیسی شان با موهای سفیدش در خانه دائم بگومگو کرده و یادداشتی به دوستش نوشته بود که جای دیگری برایش پیدا کند. آشپزخانه از روز پیش هنگام ناهار قهر کرده و رفته بود و شاگرد آشپزخانه و کالسکه چی حساب خود را طلب کرده بودند. پرنس استپان ارکادیچ ابلونسکی، که در محافل اعیان به استیوا معروف بود، سه روز بعد از بگو مگو با همسرش طبق معمول ساعت هشت صبح، نه در اتاق خواب در کنار او، بلکه در اتاق کارش روی کاناپه چرمین از خواب بیدار شد. با آن پیکر فربه و نازیرودهاش روی کاناپه فنردار غلتی زد، گفتی میخواست مدتی دراز همچنان بخوابد. متکا را محکم بغل گرفت و گونهاش را بر آن فشرد، اما ناگهان بلند شد و نشست و چشم باز کرد. خوابی را که دیده بود به یاد آورد و با خود گفت: ببینم، چه شده بود؟ آهان، آلابین در دارمشتات ضیافتی داده بود. نه، دارمشتات نبود، یک شهر امریکایی بود. اما مثل اینکه همان دارمشتات در آمریکا بود. بله، آلابین ناهار داده بود و میزها همه از بلور بود، ترانه می خواندند: it mio tesoro (محبوب من)» و تازه، نه it mio tesero بلکه از آن هم زیباتر و روی میزها تنگهایی بود. زن نما بود که در خواب به پیکر یک زن میمانستند.» در چشمان ابلونسکی برق نشاط درخشید. خنده ای بر لب آورد و به فکر فرو رفت. با خود می گفت «وای، چه خواب لذت بخشی بود! چه مزه ای داشت! چیزهای فوقالعاده دیگر هم زیاد بود. اما این چیزها در بیداری به زبان نمی آیند و حتی در خیال هم نقش نمی بندند.» و چون نگاهش به روزنه نوری افتاد که از کنار یکی از پرده های پشت پنجره به اتاق می تابید خوشحال پاهای خود را از روی کاناپه فرو انداخت و کفش های راحتی چرمین زرینه ای را که همسرش برایش سوزن دوزی کرده و سال گذشته برای جشن تولدش به او هدیه داده بود با پا جست و بنا به عادت نه ساله همان طور لمیده دست به سویی دراز کرد که در اتاق خواب ربدوشامبرش آویخته بود و ناگهان به خاطر آورد که به چه علت نه در اتاق خواب و در کنار زنش بلکه در اتاق کارش روی کاناپه خوابیده است…
برای بررسی قیمت کتاب آنا کارنینا و یا خرید کتاب آنا کارنینا اثر تالستوی با ترجمه سروش حبیبی می توانید به سایت کتابانه مراجعه کنید.