کتاب زال و رودابه سومین جلد از قصه های تصویری شاهنامه به روایت حسین فتاحی و تصویرگری محمدرضا دادگر توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.
زال، پسرِ سامِ پهلوان از فرزندان منوچهر شاه می باشد؛ که مدت ها به دلیل داشتن ظاهری متفاوت (موهای سفید) از همان دوران نوزادی در آشیانه ی سیمرغ زندگی می کرد. پدرش او را به دلیل این که تمام موهای بدن و صورتش سفید بود و از ترس بدیُمن بودن، در دل کوه رها می کند و پرنده ای به نام سیمرغ به مراقبت از این نوزاد می پردازد. اکنون سال ها از آن ماجرا می گذرد، پدر به اشتباه خود پی می برد و پسر را به خانه نزد خود می آورد و به او قول می دهد برای جبران، هر آرزویی داشته باشد برآورده کند. داستان از همین جا آغاز می شود؛ روزی از روزها زال، به همراه سپاهش برای تفریح از زابل به کابل می رود. پادشاه آن سرزمین مهراب از فرزندان ضحاک ماردوش می باشد ولی برخلاف او، پهلوانی خردمند و دانا است. از آن جایی که مهراب به زال، علاقه مند می باشد به دیدارش می رود؛ پهلوان ایرانی او را برای ضیافت به چادرش دعوت کرده و پذیرایی گرمی می کند. در این سفر یکی از همراهان زال درباره ی رودابه دختر مهراب کابلی، با وی صحبت می کند و پیشنهاد می دهد اگر به دنبال همسر مناسبی برای خود می گردد، به خواستگاریش برود. پس از چند روز گشت و گذار در آن جا، پهلوان ایرانی به همراه سپاهش به زابل باز می گردد. در این مدت زال، مدام در فکر رودابه می باشد، اما نمی داند که چه طور این موضوع را با پدر مطرح کند. پدر این دختر از فرزندان ضحاک، دشمن دیرینه ی ایرانیان است، چگونه ممکن است سام و منوچهرشاه به این پیوند ازدواج رضایت بدهند؟...
زال و رودابه جلد سوم از مجموعه ی قصه های تصویری از شاهنامه می باشد که در چند جلد از جمله بیژن و منیژه، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، سوگ سیاوش و... به چاپ رسیده است. داستان های آمده در این کتاب ترکیبی از متن و تصاویر رنگی زیبا می باشد که بیانگر اتفاقاتی است که در آن رخ می دهد. زبان قصه های شاهنامه بسیار سنگین می باشد اما در این مجموعه این داستان ها به زبانی ساده و روان بیان شده اند تا کودکان و نوجوانان بتوانند آن ها را درک کرده و با مفاخر بزرگ سرزمین خود بیش تر آشنا شوند.
برشی از متن کتاب
زال، دلتنگ و ناراحت بود. اسب خود را زین کرد تا به دشت و صحرا برود و کمی گردش کند. جمعی از بزرگان سپاه را همراه کرد و راه افتاد. آنها رفتند و رفتند از دشت های سبز گذشتند، از کوه های بلند گذشتند تا از زابل به کابل رسیدند. در کابل شاهی به نام مهراب فرمانروایی می کرد. او از فرزندان ضحاک ماردوش به حساب میآمد. اما مردی دانا بود و خزانه اش پر از طلا و جواهر. وقتی مهراب از آمدن زال به کابل با خبر شد، به استقبال او رفت. زال از مهراب خوشش آمد و او را دعوت کرد تا به خیمه گاه او برود و مهمان او باشد. زال سفره ی شاهانه ای انداخت و غذاهای لذیذ و خوشمزه در سفره گذاشت. همه ی مهمانها خوردند و نوشیدند و از هر دری حرف زدند. مهراب از دیدن زال جوان خوشحال بود. وقتی شب رسید، مهراب بلند شد تا به کاخ خود برگردد. زال هم چند قدمی همراه او رفت. مهراب پهلوانی بلندبالا و نیرومند بود. زال به یکی از همراهانش گفت: مهراب هم پهلوانی بزرگ است. من تا امروز پهلوانی مثل او ندیده ام. آن مرد گفت: ای زال جوان! خانواده مهراب، همه خوب و خردمند. زیبا و نجیب اند. مهراب دختری دارد که در جهان مثل و مانند ندارد و هیچ کس به زیبایی و خوبی او پیدا نمی شود. نام او رودابه است. زال که مدت ها بود به دنبال همسری خوب و مهربان میگشت، از دختر مهراب خوشش آمد و مهر و محبت او به دلش افتاد و با خود گفت: رودابه می تواند همسر خوبی برای من باشد. از آن روز به بعد، زال به رودابه فکر میکرد و به دنبال راه چاره ای بود تا او را از پدرش خواستگاری کند. از طرف دیگر، وقتی مهراب به کاخ خود برگشت، همسرش سیندخت از او پرسید: زال، پسر سام، چگونه است؟ شنیده ام مدتها در آشیانه سیمرغ بوده و با مرغان زندگی کرده است. آیا راه و رسم پهلوانی و کشورداری را می داند؟ مهراب گفت: در این جهان جوان های زیادی زندگی میکنند، ولی هیچ کدام مثل زال نیستند. او دل شیر دارد و زور فیل. جوانی زیبا و بلند بالا هوشیار و بیدار است. فقط موهایش سفید است که این هم چهره او را زیباتر کرده. من که شیفته اخلاق و رفتار او شدهام. رودابه که آنجا نشسته بود، این حرفها را شنید. مهر زال به دل او افتاد و با خود گفت: ای کاش می شد که زال همسر آینده من باشد. چند روز بعد زال و همراهانش به زابل برگشتند، اما بازهم زال به رودابه فکر میکرد. روزی از روزها، زال در گوشهای نشسته بود. پیری دانا به طرف او رفت و پرسید: ای پهلوان! به چه فکر می کنی؟ مدت هاست که می بینم در فکری. زال گفت: پیر دانا! مدت ها بود که دنبال همسر خوب و مهربان می گشتم. حالا او را پیدا کرده ام، اما نمیدانم پدرم با این کار موافق است یا نه؟ پیرمرد گفت: این دختر از کدام خانواده است؟ زال گفت: دختر مهراب کابلی است. پیرمرد گفت: مهراب پهلوانی خردمند و جوانمرد است. اما او از فرزندان ضحاک است. حتما می دانی که ضحاک ماردوش دشمن ایرانیان بود. منوچهر شاه با این کار موافق نیست. زال گفت: چاره چیست؟...
از سری کتاب های بنفشه به روایت: حسین فتاحی تصویرگر: محمدرضا دادگر انتشارات: قدیانی
نظرات کاربران درباره کتاب زال و رودابه (قصه های تصویری از شاهنامه 3)
دیدگاه کاربران