درباره کتاب مکتوب اثر پائولو کوئلیو
"مکتوب" کتابی بسیار زیبا، جذاب و خواندنی در زمینه های متفاوتی پیرامون جهان هستی و حکمت خداوند در نوع آفرینش مخلوقات است که مجموعه اطلاعات را به مخاطب ارائه نموده و او را با ابعاد فکری و نگرشی مولف آشنا می سازد. به طور کلی، اثر حاضر بیان گر مطالب و بخش هایی کوتاه و جذاب می باشد که نویسنده آن ها را از طریق تجربیات شخصی اش و هم چنین داستان ها و روایت های نقل شده از اطرافیان خود به دست آورده و در نهایت، کلیه ی دستاوردهای آن ها را به گونه ای هنرمندانه تدوین نموده است.
وی ابراز می کند که مطالب تدوین شده، پند و اندرز نیستند بلکه نتیجه ی تفکرات، آموزه ها و ارتباطات موجود در زندگی اش هستند؛ "کوئلیو" با بهره گیری از توانایی بالا در فن بیان و انتقال مفاهیم و مقاصد خویش، قصه ها و حکایت های ارزشمند و پر محتوایی را شرح می دهد که به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار کرده و او را تا پایان با خویش همراه و هم قدم می کند. یکی از مهم ترین و برجسته ترین ویژگی های مکتوب، مختصر بودن روایت ها است که خواننده را قادر می سازد تا با رغبت و تمایل بیش از حد، به مطالعه ی آن بپردازد.
برشی از متن کتاب مکتوب
تمنا مرید به استادش گفت: تمام روز را به چیزهایی اندیشیده ام که نباید بیندیشم، به تمنای چیزهایی گذرانده ام که نباید تمناشان می داشتم، و به کشیدن نقشه هایی که نباید می کشیدم. استاد مریدش را برد تا در جنگل پشت خانه اش قدم بزنند. در میان راه، به گیاهی اشاره کرد و از مریدش پرسید نام آن را می داند یا نه. مرید گفت: بلادونا. هر کس از برگ هایش بخورد از پا در می آید. استاد گفت: اما نمی تواند کسی را بکشد که فقط تماشایش می کند. به همین ترتیب تمناهای منفی نمی توانند هیچ آسیبی به تو برسانند، اگر به خودت اجازه ندهی که فریفته شان بشوی. خانه ی خدا بین فرنسه و اسپانیا رشته کوهی هست. در یکی از این کوه ها دهکده ای به نام آرخلس هست، و در این دهکده، تپه ای هست که به دره ای می رسد.
هر روز بعد از ظهر پیرمردی از تپه بالا می رود و پایین می آید. سرگردان نخستین بار که به آرخلس رفت، از این ماجرا خبر نداشت. در سفر دومش متوجه شد که با آن پیرمرد هم مسیر است. هر بار به دره می رفت، جزئیات بیش تری درباره ی آن مرد می فهمید: لباس اش، کلاه بره اش، عصایش، عینکش. اکنون هر بار به آن دره می اندیشد، به یاد آن پیرمرد نیز می افتد... هر چند خودش از این موضوع خبر ندارد. سرگردان فقط یک بار با مرد صحبت کرد و به شوخی پرسید: فکر می کنید خدا در این کوه های زیبای اطراف مان زندگی می کند؟ پیرمرد پاسخ داد: خدا جاهایی زندگی می کند که به او اجازه ی ورود داده باشند. آتش استاد شبی با مریدانش دیدار کرد و از آن ها خواست آتشی برافروزند تا کنارش بنشینند و صحبت کنند. گفت: راه روحانی به آتشی برافروخته پیش روی ما می ماند.
کسی که می خواهد آتش بیفروزد، باید دود نامطلوبی را تحمل کند که دم زدن را برایش دشوار می کند و اشک به چشم هایش می آورد. این گونه ایمان خودش را باز می یابد. اما وقتی آتش برافروخت، دود می رود، شعله ها اطرافش را روشن می کنند ... و گرما و آرامش می بخشند. یکی از مریدان پرسید: اما اگر کس دیگری برایش آتش را روشن کند چه؟ اگر کسی در پرهیز از دود به ما کمک کند چه؟ - اگر کسی چنین کند، استادی دروغین است؛ استادی که می تواند آتش را به هر جایی که می خواهد ببرد و هر گاه خواست خاموش اش کند. و از آن جا که به هیچ کس برافروختن آتش را نیاموخته، احتمال دارد همگان را در تاریکی رها کند. غیر ممکن استاد می گوید: وقتی به طریق روح خویش می رسی، دری را می یابی که عبارتی بر آن مکتوب است. به نزد من برگرد و آن عبارت را برایم بگو. مرید جسم و روحش را وقف جست و جو می کند...
نویسنده: پائولو کوئلیو مترجمان: آرش حجازی - بهرام جعفری انتشارات: کاروان
نظرات کاربران درباره کتاب مکتوب | پائولو کوئلیو
دیدگاه کاربران