کتاب شاهزاده ی خوشبخت دهمین جلد از شاهکارهای ادبی مصور نوشته ی اسکار وایلد و ترجمه ی رضا مرتضوی توسط نشر آفرینگان منتشر شده است.
پس از مرگ شاهزاده، مجسمه ای از او در میدان شهر نصب و با طلا و جواهر تزیین شد. او در زمان حیات، زندگی خوب و خوشی داشته و هیچ غم و اندوهی در دل نداشته است، ولی حالا او با چشمان زمردینش غم و فقر مردم شهر را می بیند و از پرستویی که از کوچ جا مانده کمک می خواهد و توسط پرستو جواهرهای روی شمشیر و چشمانش را به یک زن که فرزندی بیمار دارد و نویسنده ای فقیر و دخترکی کبربت فروش می دهد. فصل مهاجرت گذشته و پرستو تصمیم می گیرد کنار شاهزاده بماند. او پرواز می کند و فقرا را می بیند و چیزهایی را که دیده برای شاهزاده تعریف می کند. شاهزاده از پرستو می خواهد تکه های ورقه های طلا را از بدنش جدا کند و به فقرا بدهد اما ...
روایت داستان خیال انگیز است و شخصیت ها کارهایی را انجام می دهند که شاید آرزوی خوانندگان آن باشد. جان دهی به اشیا و زنده کردن آن ها و ارتباطشان با دنیای انسانی از ویژگی این داستان است.
این کتاب جلد دهم از مجموعه ی " شاهکارهای ادبی مصور بوده " و به صورت کمیک استریپ بازنویسی شده است. داستان مصور یا " کُمیکاستریپ " به مجموعه ای از نقاشی های دنباله دار در باره ی یک موضوع خاص گفته می شود که معمولا دو نفر نویسنده و تصویرگر آن را هماهنگ پیش می برند. این روش بسیار قدیمی است و گفته می شود ریشه در مصر باستان دارد. این روش از قرن هجده میلادی برای انتقاد به خاندان " بوربون " در اروپا متداول شد و پس از آن به مجلات و روزنامه ها راه پیدا کرد. داستان کمیک از دههٔ 1340 در ایران مورد استفاده قرار گرفت و مجله کیهان بچه ها داستان های کمیک را منتشر کرد. بعدها داستان های " تن تن " و " میلو " با این روش منتشر شد. داستان رستم و اسفندیار اولین کتابی بود که با این روش در ایران چاپ شد.
برشی از متن کتاب
مجسمه ی شاهزاده خوشبخت روی ستونی بلند که بر شهر احاطه داشت قرار گرفته بود. بدنش را با لایه ای از طلای ناب پوشانده بودند چشم هایی از یاقوت کبود داشت و بر دسته س شمشیرش یاقوت سرخ بزرگی می درخشید. مردم او را از صمیم قلب دوست داشتند. یکی از اعضای شهرکه می خواست به هنر دوستی مشهور شود گفت: مثل باد نما زیباست... و در ادامه از ترس اینکه مبادا مردم او را خیالباف و یاوه گو بدانند اضافه کرد: فقط اینکه به اندازه ی باد نماها کاربرد ندارد... مادر حساسی از پسر خردسالش که ماه را می خواست و برای آن گریه می کرد پرسید: چرا نمی توانی مثل شاهزاده ای خوشبخت باشی؟ او هیج وقت برای به دست آوردن چیزی گریه نمی کند. مرد نا امیدی که به این مجسمه ی زیبا خیره شده بود زیر لب گفت: خوشحالم که دست کم یک موجود خوشبخت در این دنیا وجود دارد. بچه های موسسه ی خیریه که از کلیسای جامع بیرون می آمدند و روپوش های سفید و شنل سرخ بر تن داشتند گفتند: درست مثل فرشته هاست. معلم ریاضی پرسید: از کجا می دانید؟ شما که تا به حال فرشته ندیده اید؟
نویسنده: اسکار وایلد مترجم: رضا مرتضوی انتشارات: آفرینگان
نظرات کاربران درباره کتاب شاهزاده ی خوشبخت (شاهکارهای ادبی مصور 10)
دیدگاه کاربران