درباره کتاب قصه های خواندنی هزار و یک شب
داستان های کتاب هزار و یک شب دارای محتواهایی مانند طنز، تعالیم اخلاقی چه بد و چه خوب، آداب و سنن ملل مختلف، مشکلات اجتماعی، مسافرت و سیاحت و… می باشد. " ملک شهرباز " به علت خیانت همسرش، کینه ی همه ی زنان را به دل گرفته و هر روز دختری را به عقد خود در می آورد و صبح روز بعد به قتل می رساند.
" شهرزاد " دختر وزیر اوست و خود ش خواسته همسر پادشاه شود. او تصمیم می گیرد با استفاده از قدرت فکر و اندیشه و غلبه بر ترس، خود و همه ی زنان سرزمینش را نجات دهد و مایه ی آرامش روح و روان پادشاه را فراهم کند. او از همان شب اول شروع به قصه گفتن می کند و قصه را ناتمام رها می کند. پادشاه مشتاقانه منتظر شنیدن ادامه ی قصه می ماند و نمی تواند دستور مرگ شهرزاد را صادر کند. این روال ادامه پیدا می کند و به تدریج روح و روان زخمی پادشاه آرام می گیرد و کینه از دل او دور می شود. شهرزاد و قصه های دنباله دارش و گذر زمان و پیام های هر داستان موجب تعالی روح پادشاه می شوند. اما در پایان شب هزار و یکم همه چیز ...
برشی از متن کتاب
وزیر گفت: " مردی ثروتمند که صاحب زمین ها و خدمتکاران فراوان بود، بیمار شد و مرد. او هنگام مرگ، تنها یک پسر خردسال داشت که پس از مرگ پدر صاحب آن ثروت بی اندازه شد. ولی چون بسیار کوچک بود و نمی دانست پدرش با چه رنج و زحمتی آن مال و اموال را جمع کرده، قدر آن را نمی دانست. وقتی هم که به سن جوانی رسید، به خوش گذرانی مشغول شد و دوستان زیادی دور و بر خود جمع کرد. او بی حساب و کتاب از اندوخته ی پدر خرج می کرد و به این و آن می بخشید تا بالاخره چیزی از آن همه مال و ثروت باقی نماند. دوستان مفت خورش هم به زودی ترکش کردند و تنها ماند. پس از مدتی چنان فقیر و بی چیز شد که مجبور شد برای سیر کردن شکم خود، کارگری کند. هر روز در محل تجمع کارگران شهر می ایستاد تا شاید کسی پیدا شود و او را به کارگری ببرد. روزی از روز ها، همین طور که منتظر ایستاده و آماده ی کار بود، پیرمردی مو سفید به او نزدیک شد و گفت: " ای مرد جوان حاضری برای من کار کنی؟ " پسر گفت: " من آماده ی هر کاری هستم. آیا قبل از این، مرا ندیده ای که هر روز این جا می ایستم تا کسی بیاید و مرا برای کار، با خود ببرد؟ " پیرمرد گفت: " من قبلا هرگز تو را ندیده ام، اما این طور که از چهره ات پیداست، مردی شریف و با اصل و نسب هستی. حالا هم کاری بسیار آسان با تو دارم. " مرد گفت: " من آماده ی خدمت گزاری ام. " پیر مرد گفت: " من و ده پیر مرد دیگر، در خانه ای همین نزدیکی ها زندگی می کنیم. از آن جایی که دیگر قدرت و قوت جوانی را نداریم، به کسی نیاز داریم که در خدمت ما باشد. اگر قبول می کنی بیا و در کنار ما باش تا هم مزد خوبی نصیبت بشود و هم خداوند از تو راضی باشد. " مرد جوان گفت: " هر چه بگویی با جان و دل می پذیرم. " پیر مرد گفت: " برای این که کنار ما باشی شرطی هم دارم. " مرد جوان گفت: " شرط خود را بگو. اگر در توانم باشد آن را می پذیرم. " پیر مرد گفت: " تنها شرط من این است که مردی راز دار باشی. هر چه از ما دیدی و شنیدی در دل خود نگه داری. اگر دیدی ما گریه می کنیم، هرگز در باره ی آن از ما سوال نکن که این کنجکاوی به سود تو نخواهد بود. " مرد جوان گفت: " شرط آسانی است و آن را قبول می کنم. "
فهرست
کتاب اول- شکوه قاسم نیا درباره قصه های هزار و یک شب ماهیگیر و دیو حکایت ملک یونان و حکیم یونان حکایت ملک سندباد حکایت وزیر و پسر پادشاه شمس الدین و نورالدین اسب آبنوس جانشاه و شمسه جوذر و گنج شمردل ابوقیر و ابوصبر
کتاب دوم – نرگس آبیار مقدمه حکایت خلیفه ماهیگیر حکایت شاه، پسرش و حیله کنیز حکایت بازرگان و خسیس و پیرزن نان فروش حکایت شاهزاده و دختر دیو صورت حکایت مرد رختشو و پسرش حکایت یک قطره عسل حکایت وزیر شاه و شاهزاده حکایت مرد اندوهگین حکایت مرد زرگر و کنیز وزیر حکایت شاهزاده و دیو حکایت شیر زهر آلود حکایت پیرمرد نابینا حکایت پسر پنج ساله حکایت طاووس و مرغابی حکایت روباه و گرگ حکایت خلیفه قلابی حکایت عبدالله و برادرانش
تازه های از ادبیات کهن ایران نویسنده: شکوه قاسم نیا - نرگس آبیار تصویرگر: محمد علی بنی اسد انتشارات: پیدایش
نظرات کاربران درباره کتاب هزار و یک شب (قصه های خواندنی)
دیدگاه کاربران