درباره کتاب سلام بر ابراهیم (جلد دوم)
در جلد دوم تلاش شده است. که خاطرات به طور مرتب تر بیان شود و از نامه هایی که پس از انتشار جلد اول به دست انتشارات رسیده بود نیز استفاده شده است که در پایان کتاب بیان می شود. در جلد دوم سلام بر ابراهیم نظر رهبر انقلاب را در مورد کتاب و شهید ابراهیم هادی می خوانیم که میگویند: اخیرا کتابی درباره شهید ابراهیم هادی را خوانده ام، با وجود اینکه مطالعه آن را به اتمام رسانده ام، اما هنوز کتاب را کنار نگذاشته ام.
شهیدی که برای نگارش زندگیشان انتخاب می شوند، باید شهیدی باشد که شخصیت محبوب و گیرایی داشته باشد. حاج آقا پناهیان نیز در وصف این کتاب گفته ها ومثال های زیادی را بیان کرده است و اظهار میدارد که این کتاب، کتابی نیست که از زندگی کسی برای ما حرف بزند که اهل ظواهر و ادعای معنوی باشد، کافی است چند صفحه از کتاب را بخوانید تا متوجه شوید و بتوانید یک آدم حسابی رااز نزدیک تجربه کند. جلد دوم سلام بر ابراهیم شامل مطالبی از قبیل حق الناس، سیره علمی، پشت دشمن، تاج بندگی و بسیاری از خاطرات و نامه های رسیده ، مزین شده است.
برشی از متن کتاب سلام بر ابراهیم (جلد دوم)
خیابان شهید عجب گل، بن بست تجلی، منزل کوچک ما آنجا بود. بعد از سال ها مستاجری، اینخانه را پدر ما خریده و ما ازز مستاجرینجات یافتیم. در همان منزل بود ک ابراهیم همراه پدر و برادرم تمرین ورزش باستانی را شرو کرد. ابراهیم در همان خانه هیئت برگزار میکرد و بسیاری از جوانان محل را جذب این گونه محافل نمود. منزل ما از دو اتاق کوچک تو در تو تشکیل شده و فضای زیادی نداشت. اما با اینحال، بیشتر اوقات مجلس روضه امام حسین(ع) در این خانه برقرار بود. یکی از روحیات پدرم این بود که جلوی درب خانه را معمولا یک لامپ نصب میکرد تا کوچه ی باریک و تاریک، روشن شود. هرچند که هفته ای یکبار حداقل، این لامپ را سرقت میکردند! از دیگر ویژگی های پددر این بود که می گفت:صبح تا غروب، لای درب خانه را باز بگذارید تا اگر کسی، همسایه ای، احتیاجی دارد یا چیزی می خواهد، راحت باشد. یکشب درب منزل ماهنوز باز مانده بود. ما دور سفره مشغول شامبودیم. شام که تمام شد سفره را جمع کردیم که یکباره یک نفراز در وارد شد و گفت: یالله... مادرم سریع چادرش را روی سرش کشید. پدرم که در گوشه ی اتاق، کنار سماور نشسته بود گفت: بفرمایید. گفتم: بابا کیه !؟ گفت: یه بنده خدا، نمیدونم کیه. این آقا وارد حیاط شد و سلام کرد. مقابل اتاق که قرار گرفت گفت: هیئت تموم شده؟ پدر ما هم گفت: بفرمایید، بنشینید یه چایی براتون بریزم.
بنده خدا واقعا فکر کرد که تازه هیئت تمام شده. همانجا کنار پدر نشست و چایی را از دست ایشان گرفت. بعد یه نگاهی به ما کرد و از دیدن زیر شلواری پای پسرها و چادر زنگی سر مادرم بود، همه چیز را فهمید. خیلی خجالت کشید، اما پدرم خیلی با خوش رویی با او برخورد کرد. این بنده خدا چایی را سریع خورد. بعد معذرت خواهی کرد و بلند شد رفت. ابراهیم گفت : شما این بنده خدا را می شناختی؟ گفت: نه باباجان، امشب توفیق داشتیم یه بنده خدا اومد منزل ما و به عشق امام حسین(ع) یه چایی خورد و رفت. با اینکه پدرم اوضاع اقتصادی خوبی نداشت، اما آدم دست و دلبازی بود. تا آنجا که می توانست برای امام حسین(ع) خرج می کرد. خودش را هم وقف هیئت حضرت علی اصغر(ع) در سرچشمه کرده بود. این اخلاق و این بزرگ منشی دست به دست هم داد تا خدا فرزندان خوب و صالحی نصیب او کند. ابراهیم در سال های اول دبیرستان بود ک داغ پدر، او را یتیم کرد. پدر ما تقریبا شصت سال از خدا عمر گرفت. عمری بابرکت. سال 1352 نیز به رحمت خدا رفت.
- ادامه زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی
- انتشارات: شهید ابراهیم هادی
نظرات کاربران درباره کتاب سلام بر ابراهیم 2
دیدگاه کاربران