کتاب شازده آشغال نوشته ی کالین تامپسون، با ترجمه ی فراز پندار توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.
امروزه با رشد جمعیت و تمایل به مصرف گرایی جوامع، تولید زباله های گوناگون از صنعتی گرفته تا خانگی، رشد چشمگیری داشته و در بسیاری مواقع، سبب آلودگی محیط زیست و وارد شدن صدمات جبران ناپذیری به طبیعت و نیز، از بین رفتن محیط زندگی موجودات دیگرشده است. لزوم آموزش های صحیح کودکان در مورد حفظ محیط زیست بر کسی پوشیده نیست؛ لذا تولید محصولات فرهنگی و آموزشی در این باره مطمئنا تاثیر گذار خواهد بود. کتاب شازده آشغال کوشیده تا قدمی هرچند کوچک در این مسیر بردارد و اهمیت باز یافت زباله ها در داشتن زندگی سالم را برای کودکان روشن سازد. شازده آشغال، لقب پیر مردی است که در حاشیه ی شهری بزرگ زندگی می کند. دره ی زیبایی از انبوه درختان و گونه های مختلفی از جانوران در کنار شهر وجود دارد که تبدیل به زباله دانی شهر شده و کم کم رو به نابودی است. او هر روز صبح با دوچرخه اش به دره می رود و برای حیواناتی که زیستگاهشان رو به نابودی است غذا می برد. لوازمی که مردم دور ریخته ، اما هنوز قابل استفاده اند را جمع کرده و در واگن قطار فرسوده ای که آن جاست قرار می دهد و متعجب است از اینکه مردم چطور می توانند رادیویی که سال پیش خریده اند، تلویزیونی که کار می کند، دفترو کتاب هایی که هنوز قابل استفاده اند و شیشه های زیبایی که می توانند تبدیل به گلدان یا چیزهای زیبای دیگر شوند را دور بریزند! او برای آینده ی دره ی زیبا و حیواناتش نگران است و هر کاری که از دستش بر می اید برای نجاتشان انجام می دهد.
برشی از متن کتاب
آدمها دوست نداشتند به این زبالهدانی نزدیک شوند. زباله دانی را جای خطرناکی می دانستند، با فلزات زنگ زده، شیشه های شکسته و چیز های پوسیده که بوی بیماری از آنها به مشام میرسید. در یکی از گوشه های دور افتاده زبالهدانی، حوضچه سمّ قرار داشت؛ جایی که بشکه های فلزی بزرگی را در آن گذاشته بودند و مایع قهوه ای رنگی که از بشکه ها به بیرون نشت کرده بود، حوضچه ای درست کرده بود که هیچ چیز، حتی گیاهی کوچک، در آن زنده نمی ماند. جانوران از آدم ها زیرک تر بودند. آن ها از حوضچه سمّ دوری می کردند و به زندگی در جایی که انسان ها برایشان ساخته بودند، ادامه می دادند. نزدیک دروازه ورودی زباله دانی یک واگن زهوار در رفته قطار قرار داشت. روزگاری این واگن نو بود و برق میز؛د صندلی هایش روکش مخمل قرمز داشتند و چراغ هایش برنجی بودند و سال ها پشت یک لکوموتیو بخاری در اطراف شهر رفت و آمد کرده بود. تا این که روزی این خط تعطیل شد و همه واگنها را سوار تریلی های بزرگ کردند و به گوشه و کنار کشور بردن.د بعضی از آنها را به زمین های ورزش بردند؛ رنگ سفید به آنها زدند و به عنوان بوفه از آنها استفاده کردند. بعضی دیگر را به ساحل دریا منتقل کردند تا مسافرانی که برای گذراندن تعطیلات به کنار میآیند در آنها اقامت کنند. اما این واگن را به زباله دانی شهر آوردند و روی کپه هایی از آجرهای شکسته، که بین آنها علف سبز شده بود، گذاشتند. هر روز صبح، پیش از آن که نخستین کامیون به زباله دانی برسد، شازده آشغال سوار بر دوچرخه، آهسته از راه میرسید؛ دروازه زبالهدانی را باز میکرد و وارد اتاقک خود می شد. او مرد پیری با لباس های کهنه بود که همه کارهایش را آهسته و آرام انجام میداد. هیچ کس نام حقیقی او را نمی دانست. یک روز راننده یکی از کامیون ها او را شازده آشغال صدا زد و این نام رویش ماند...
- حفظ محیط زیست
- نویسنده: کالین تامپسون
- مترجم: فراز پندار
- انتشارات: فنی ایران
نظرات کاربران درباره کتاب شازده آشغال
دیدگاه کاربران