کتاب سوسکی و سیل و بارون؛ موشی توی بیابون
داستان خاله سوسکه و آقا موشه در فرهنگ قصه های کودکانه ی ایران ریشه دار است و نویسندگان زیادی درباره ی آن نوشته و سروده اند. داستان درباره ی یک روز از زندگی آقا موشه و خاله سوسکه است. آن روز باران و رعد و برق شدیدی گرفت و آقا موشه و خاله سوسکه را سر ذوق آورد و هر دو خیلی خوشحال شدند. بعد قرار شد، آقا موشه به کوهستان برود و یک قارچ بیاورد و خاله سوسکه با گردو فسنجان بپزد. اما باران سیل آسایی راه افتاد و آقا موشه نگران شد و به این فکر کرد که نکند خانه و خاله سوسکه رو آب ببرد. برای همین سریع یک چاله ی بزرگ کند تا آب باران توی آن جمع شود و راه آب را با خار و خاشاک بست تا به سمت خانه اش نرود. از آن طرف سوسکی خاله متوجه شد که باران یک درخت بزرگ را از ریشه درآورده و یک چاله ی عمیق زیر درخت به وجود آورد، او نگران شد و به این فکر کرد که اگر آقا موشه چاله را نبیند و توی آب بیفتد، او چه کار کند...
داستان می خواهد به کودکان میاموزد که همیشه از دوستان و عزیزانشان حمایت کنند و مراقب آنها باشند. اگر خطری کسی را تهدید می کند با فکر و سعی و تلاش آن خطر را رفع کنند. همچنین برای انجام نشدن بعضی کارها اول علت آن را بدانند و بعد قضاوت کنند و قدردان محبت دیگران باشند و عشق و مهربانی را نثار یکدیگر کنند. کتاب با نقاشی های زیبا و متنی روان و شعرهای زیبا، بسیار جذاب، خواندنی و آموزنده است.
کتاب سوسکی و سیل و بارون، موشی توی بیابون جلد سوم ماجراهای خاله سوسکه و آقا موشه نوشتهی سوسن طاقدیس و تصویر گری سمیه علی پور توسط نشر ذکر به چاپ رسیده است.
برشی از متن کتاب
از آن طرف، سوسکی خانم که می خواست ناهار بپزد، دید آسمان غرید و بارید. سر راه آقا موشه یک درخت بود. سوسکی خانم دید که سیل درخت را از ریشه درآورد. جای درخت یک چاله ی بزرگ درست شد. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که چاله از آب باران پر شد. آب گل آلود بود. اصلا انگار نه انگار که آن جا چاله ای باشد. سوسکی فکر کرد: " نکنه موشی بیوفته توی چاله از تو چاله دراومدن محاله." سوسکی خانم دیگر به خودش فکر نکرد. چارقدش را سفت کرد و آستین بالا زد و با یک بیل دوید تا چاله را پر کند. خلاصه آقا موشی نزدیک کوه چاله می کند و سوسکی خانم نزدیک خانه، چاله پر می کرد. هر دو تمام روز به خاطر هم مشغول کار بودند. نه آقا موشی توانست قارچ پیدا کند، نه سوسکی خانم توانست فسنجان درست کند. هر دو از خستگی و گرسنگی داشتند از پا می افتادند؛ ولی موشی تا شکمش قار و قوری می کرد، به خودش می گفت: "عیبی نداره، زود می رم به خونه غذای امروز، فسنجون جونه." خاله سوسکه هم هر وقت دلش ضعف می رفت، با خودش می گفت: "موشی بیاد قارچ داریم دوغ توی پارچ داریم قارچ کبابی با هم می خوریم خوب و حسابی." خلاصه هر دو با این خیال ها خوش بودند. تا این که باران بند آمد و سوسکی خانم خسته و کوفته به خانه برگشت. چند تا عطسه کرد؛ ولی با خود گفت: "عیبی نداره اگه سرما خوردم. موشی میوفتاد تو چاله، می مرد." همین وقت موشی برگشت و گفت: "سلام سوسکی جان پس کو فسنجان؟" سوسکی خانم هم گفت: "پس قارچ تو کو، چه بی خیالی برگشتی خونه، با دست خالی؟"...
نویسنده
خانم " سوسن طاقدیس " در سال 1338 در شیراز متولد شد. وی قصه گویی را قبل از سن مدرسه برای کودکان هم سالش آغاز کرد. این علاقه به نوشتن و گفتن قصه در سنین مدرسه ادامه پیدا کرد. کلاس انشاء بهترین ساعات زندگی وی در دوران مدرسه بود. او در سن هجده سالگی اولین نوشته ی خود را به کانون پرورش فکری کودک ارسال و برای چاپ پذیرفته شد. نقاشی های این قصه نیز کار خود خانم طاقدیس بود. اما به واسطه تحولات اجتماعی، چاپ این کار به دست فراموشی سپرده شد. بعد از آن در تلویزیون شیراز، در یک برنامه عروسکی به فعالیت مشغول شد. بالاخره اولین قصه ایشان به نام " بابای من دزد بود " در کیهان بچه ها به چاپ رسید. از این پس فعالیت جدی خانم طاقدیس در این زمینه ادامه پیدا کرد. کتابهای برگزیده و جوایز لوح تقدیر دانشگاه الزهرا برای مجموعه فعالیت هنری لوح سپاس مرکز امور مشارکت زنان ریاست جمهوری، سال1379 جایزه پروین اعتصامی برای کتاب " شما یک دماغ زرد ندیدید؟ "، سال 1384 جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی برای کتاب " قدم یازدهم "، سال 1384
(ماجراهای خاله سوسکه و آقا موشه 3) (معرفی شده در کتابنامه ی رشد آموزش و پرورش) نویسنده: سوسن طاقدیس تصویرگر: سمیه علیپور انتشارات: ذکر
نظرات کاربران درباره کتاب سوسکی و سیل و بارون؛ موشی توی بیابون
دیدگاه کاربران