کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده به قلم روزبه معین توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است.
این کتاب رمانی عاشقانه است که ضمن پرداختن به عشق، تمی معمایی - هیجانی را نیز دنبال می کند و یکی از آثار شگفتی ساز دنیای ادبیات ایران به حساب می آید. "قهوه ی سرد آقای نویسنده"، تنها در عرض یک ماه به چاپ بیستم رسید و پس از آن بارها و بارها تجدید چاپ شد و اکنون رکورددار فروش در میان تمام رمان های ایرانی می باشد. داستان این کتاب در مورد نویسنده ای به نام "آرمان روزبه" می باشد که روزهای کودکی تا بزرگسالی او را به تصویر می کشد. آرمان در کودکی عاشق دختری می شود که پانزده سال از خودش بزرگتر است و تقریباً هر روز برای یادگیریِ پیانو نزد پیرزن همسایه شان می آید.
از آن جایی که سواد موسیقی این پیرزن، محدود به نواختن تنها یک آهنگ با پیانو است، آرمان تصمیم می گیرد با دست کاریِ نت های موسیقی او، مدت زمان آموزش را بیش تر کند تا خیالش راحت باشد که می تواند تا مدت ها دخترک را ببیند. بقیه ی داستان روی دوران بزرگسالی آرمان می چرخد؛ زمانی که او دیگر بزرگ شده و به کنسرت دختر مورد علاقه اش می رود و می بیند که دختر، همان آهنگی را می نوازد که او در کودکی نت هایش را دستکاری کرده بود. کتاب حاضر از آن دسته کتابی هایی است که در حین خواندن آن، مدام نویسنده را تحسین می کنید و به هوش سرشاری که در نویسندگی دارد آفرین می گویید. " قهوه ی سرد آقای نویسنده" رمانی بسیار جذاب و گیراست که پیشنهاد می کنیم حتما آن را بخوانید.
کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده به قلم روزبه معین توسط انتشارات نیماژ به چاپ رسیده است.
برشی از متن کتاب
می خوام یه اعتراف بکنم!
من چند سال پیش دیوانهوار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی میزد و پونزده سال از خودم بزرگتر بود، اون هر روز به خونهی پیرزن همسایه میاومد تا ازش پیانو یاد بگیره.
از قضا زنگ خونهی پیرزن خراب بود و معشوقه ی دوران کودکی من مجبور بود زنگ خونهی ما رو بزنه، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و در رو واسهش باز میکردم، اونم میگفت: «ممنون عزیزم!» لعنتی چقدر تو دلبرو میگفت عزیزم!
پیرزن همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ دریاچهی قو چایکوفسکی رو بهش یاد میداد و اون خوشبختانه اینقدر بیاستعداد بود که نتونه آهنگ رو یاد بگیره، بههرحال تمرین به بیاستعدادی چربید و اون کمکم داشت آهنگ رو یاد میگرفت.
اما پشت دیوار، حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ دریاچهی قو رو یاد بده و بعد از اون دیگه خبری از عزیزم گفتنها و صدای زنگها نخواهد بود!
واسه همین همه هوش و ذکاوتم رو به کار گرفتم و یک روز با سادیسم تمام، یواشکی چند صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و تا جایی که می تونستم نت ها رو جابه جا کردم و از نو نوشتم و گذاشتم شون سر جاش.
اون لحظه صدایی توی گوشم داشت فریاد می کشید، فکر کنم روح چایکوفسکی بود.
روزه بعد و روزهای بعدش دختر دوباره اومد و شروع کرد به نواختن دریاچه قو. شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار می زدند، پیرزنه فقط جیغ می کشید، روح چایکوفسکی تو گور داشت می لرزید.
تنها کسی که این وسط لذت می برد من بودم چون می دونستم پیرزنه هوش و حواس درست حسابی نداره که بفهمیه نت ها دستکاری شدن.
همه چی داشت خوب پیش می رفت، هر روز صدای زنگ، هر روز «ممنون عزیزم!» و هر روز صدای پیانو بدتر از دیروز!.
تا این که پیرزن مرد، فکر کنم دق کرد! بعد از اون دیگه دختره رو ندیدم ولی بیست سال بعد فهمیدم تو شهرمون کنسرت تک نوازی پیانو گذشته.
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش، دیگه نه لاغر بود و نه عینکی، همه آهنگ ها رو هم با تسلط کامل زد تا این که رسید به آهنگ آخر. یک آن دیدم همون نت های تقلبی من رو گذاشت روی پیانو، این بار علاوه بر روح چایکوفسکی به انضمام روح پیرزنه، تن خودم هم داشت می لرزید. دریاچه ی قو رو به مضحکی هر چه تموم تر با نت های قلابی من اجرا کرد، وقتی که تموم شد سالن رفت رو هوا.
کل جمعیت ده دقیقه سر پا داشتند تشویقش می کردند، از جاش بلند شد و تعظیم کرد و اسم اهنگ رو گفت. اما اسم آهنگ دریاچه قو نبود اسمش شده بود وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود.
دیگه همه چیز را به روشنی می تونستم ببینم، نت های ساختگی من کلی معروف شده بودند، در حالی که هیچ کس نمی دونست این پسربچه منم.
صفحه 7
- نویسنده: روزبه معین
- انتشارات: نیماژ
نظرات کاربران درباره کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده - روزبه معین
دیدگاه کاربران