کتاب فرود و جریره
کتاب، روایت داستان مرگ " سیاوش " و خون خواهی او از منظری دیگر است. داستان از جایی آغاز می شود که " فرود " پسر " جریره " و سیاوش از موقعیت خود در " دژ کلات " ناراضی است. او به این فکر می کند چرا او و مادرش چنین سرنوشتی دارند و می اندیشد او هم می توانست همچون برادرش " کیخسرو " محبوب باشد و فرمانروا، تا این که روزی او گرد و خاکی برخاسته از نزدیک شدن سپاهی به قلعه را می بیند و با خود فکر می کند که حتما سپاه افراسیاب پادشاه توران است که به دژ حمله کرده و قصد جان او و مادرش را دارند. او زره رزم پدرش را بر تن کرده و قصد دارد به خونخواهی پدر برود. " تخوار " مشاورش به او می گوید، سیاوش از همان اول اشتباه کرد که برای پناهندگی سرزمین توران را انتخاب کرده است، چون ایران و توران همیشه در جنگ بوده اند. او به فرود می گوید به سپاه افراسیاب برود و در جنگ با ایرانیان با او متحد شود. جریره هم فکر می کند افراسیاب و پدرش " پیران " دچار اختلاف شده اند و افراسیاب قصد جان آن ها را دارد. فرود به سوی لشکر می رود و ...
برشی از متن کتاب
فرود و تخوار می تازند؛ پهلو به پهلوی هم. به بلندای سپید کوه که می رسند، فرود می ایستد: "از اینجا سپاه ایران سراسر پیداست." تخور از اسب پایین می جهد، به دامنه ی کوه می نگرد و به چادر سیاهی که گسترده شده است. فرود می گوید: "پیش از این، مرا به جنگ فرستادی. گفتی که با افراسیاب پیمان دوستی ببندم، اما اکنون آمده ای تا در همراهی سپاه ایران یاری ام دهی؛ این شگفت نیست؟ چرا هیچ نگفتی؟ چرا مرا از آندن باز نداشتی؟" تخوار مشکی آب بر می دارد تا گلویی تازه کند. می گوید: "چه ایران، چه توران، چه جنگ، چه آشتی، با تو به هر جا و به هر سوی که بخواهی، می آیم که اندیشه ام تنها پاسداری از جان توست، نه چیزی دیگر." گل از گل فرود شکفته می شود: "سپهداری به چابکی باد، به نرمی آب، به دلیری شیر و به خوش زبانی بلبل. نه افراسیاب و نه کاووس، سپهداری چون تو نیافتند. نه پیران و نه رستم، هیچ یک چون تو همراه نبوده اند." فرود دست پیش می آورد، تخوار آب می ریزد و او می نوشد. پس سر بالا می کند، خورشید در نیمه ی راه ایستاده است. تخوار می گوید: " این هم سپاه ایران! اکنون چه می کنی؟ به سوی شان می روی یا بازمی گردی؟ " - بنشین و خوب گوش تا آنچه می پرسم، به درستی پاسخ دهی. آنچه می دانی بگو و چیزی را از من پنهان مکن. دو هر درفش خوب بنگر و نام سرداران ایران را یک یک برایم بازگو. سپاه نزدبک تر می شود. بانگ شیپورها و تبیره های شان کوه را به لرزه می اندازد. تیراندازان و نیزه داران، سواران و پیادگان پیش می آیند. فرود دست را سایبان چشم می کند: "نخست بگو آن درفش که نقشی از پیل دارد، از آن کیست؟" - آن درفش توس، سپهدار بزرگ ایران است. آن یکی هم که کنار اوست و خورشیدی بر آن می درخشد، درفش فریبرز، برادر پدر توست. آن سوتر یکی هست که ماهی بر آن کشیده اند و از آن گژدهم است. ناگاه فرود از جا می جهد. اسبی از دامنه ی کوه تاخت زنان بالا می آید: این کیست که بی پروا به سوی مان می آید؟" فرود کمان می کشد و دست به سوی تیر می برد. تخوار دست فرود را در میانه ی راه می گیرد: " نادانی مکن! کوچکترین لغزش، دریای خون به راه خواهد انداخت." فرود لب به دندان می گزد: " می دانم، اما چاره نیست که گاه دستم از اندیشه ام فرمان نمی برد. پس همیشه به هوش باش و چون امروز بر سر راهم بایست. " تخوار به سوار می نگرد: " باید از گودرزیان باشد. " سوار فریاد می زند: " بر بلندای کوه چه می کنید؟ آیا چشم تان بر سپاهی چنین بزرگ، نابیناست و گوش تان بر بانگی چنین بلند، ناشنوا؟ " فروز پیش می رود آرام: " از ما نه دشنامی شنیده ای و نه زخمی خورده ای، چرا تندی می کنی؟ سخن نرم بگو و درشتی مکن که نه تو شیری درنده ای و نه من آهویی ناتوان؛ که هر دو آدمیزادیم. شمشیر و تیغ در دست من، همان گونه جان می ستاند که دست تو. پس آرام باش و به پرسش های من که همه از سر مهر و دوستی است، پاسخی درست ده." سوار چشم در چشم فرود می دوزد: "بپرس، خواهم گفت." فرود به سپاه می نگرد: "از سرداران تان بگو و بزرگان ایران." - سالار سپاه ما توس است و از بزرگان، گودرز و رهام و گیو و گرگین و شیدوش و فرهاد و گژدهم و زنگه ی شاوران را به همراه داریم. سوار جانی تازه می گیرد: "اکنون زمان آن رسیده است که تو به پرسش های من پاسخ دهی. بهرام را از کجا می شناسی؟" - نام بهرام را از مادر شنیده ام که گفت چون به سپاه ایران پیوستم، بهرام را بجویم و زنگه را که هر دو از همراهان پدرم بوده اند. سوار نزدیک می آید: " پدرت سیاوش؟"
نویسنده
" آتوساصالحی " شاعر، نویسنده، مترجم و ویراستارکتابهای کودک و نوجوان، سال 1351در تهران به دنیا آمد. او از سال 1369 فعالیت حرفهای خود را با مجله سروش نوجوان آغاز کرد و بعدها با نشریه هایی چون مجله همشهری، هفته نامه و روزنامه آفتابگردان، روزنامه شرق و ایران همکاری کرد.
نظرات کاربران درباره کتاب فرود و جریره (قصه های شاهنامه 4)
دیدگاه کاربران