معرفی کتاب خداحافظی نکن و میعاد در سبزه زار
این کتاب،ِ تلفیقِ دو داستانِ دل نشین است که با زبانی ساده، جذاب و مناسب برای گروه سنی نوجوان بیان می شود و مخاطب را قدم به قدم داخل ماجراهای خود می کشد و زندگی امروزی را با قصه های شاهنامه در می آمیزد. کتاب، داستان زندگیِ پسری دبیرستانی به نام ” نیما ” را تعریف می کند که به طور باور نکردنی ای شیفته ی شاهنامه و خواندن ماجرا های رستم، سهراب و سیاوش شده است.
ماجرا از زمانی شروع می شود که نیما همیشه سر کلاس های ریاضی یا ادبیات و هر چه که در مدرسه یادش می دادند، فقط و فقط مشغول فکر کردن به داستان های شاهنامه می شد و گاهی آنقدر غرق در داستان ها می شد و خودش را به جای رستم و سهراب فرض می کرد که یک تنه می خواست به جنگ دیو سفید برود و یادش می رفت که اصلاً پای تخته ایستاده و باید مسئله ی ریاضی ای را حل کند...
برشی از متن کتاب خداحافظی نکن و میعاد در سبزه زار
نیما در حیاط دبیرستان گوشه ای نشسته بود. به درخت بلندی نگاه می کرد که گوشه ی حیاط بود. چند کلاغ روی شاخه های درخت نشسته بودند و قار قار می کردند. یک باره ناظم از پشت بلند گو به صدای بلند گفت: همتی! همتی! باتوام! نیما همتی! نیما ترسان برگشت سمت دفتر ناظم. ناظم با دست به او اشاره کرد.
نیما با عجله خودش را رساند به دفتر. وقتی وارد دفتر شد، ناظم گوشی تلفن را به سمت او گرفت. خواست گوشی را بگیرد که ناظم مکثی کرد و گفت: به ایشون بگین که جلسه ی اولیاء و مربیان روز دوشنبه اس. نیما گوشی را گرفت. سلام، مامان؟ سلام، نیما جان. چی شده؟ خاله ات چند بار زنگ زده. می گه منوچهر باهات کار داره. زود بیا خونه. می خواد باهات حرف بزنه. این جا رو چه کار کنم؟ به آقای ناظم گفته ام.
اجازه ات رو گرفته ام. نیما برگشت و به ناظم نگاه کرد. ناظم به ساعتش نگاه کرد. باشه. کی زنگ می زنه؟ نمی دونم. فکر کنم کار مهمی داره. باشه. نیما گوشی را روی دستگاه گذاشت. ناظم گفت: خوش خوشانت نشه یه وقت؟ فقط همین یه باره.
قصه های دیروز به زبان امروز 8 قصه های شب یلدا برگرفته از شاهنامه ی فردوسی به روایت: فارس باقری انتشارات: ویدا
نظرات کاربران درباره کتاب خداحافظی نکن و میعاد در سبزه زار
دیدگاه کاربران