دربارهی کتاب اوژنی گرانده اونوره دو بالزاک
کتاب اوژنی گرانده اثر اونوره دو بالزاک با ترجمهی محسن سلیمانی توسط نشر افق به چاپ رسیده است. شهر سومور در کشور پاریس، شهری کوچک و پر رونق بود که ثروتمندان و اشرافیان زیادی را در خود جای میداد. یکی از این اشرافیان، ”آقای گرانده” در سال 1789 میلادی به حساب میآمد که استاد خُبرهی بشکهسازی بود و در آن زمان، خواندن، نوشتن و حساب را به خوبی آموخته بود. البته تا رسیدن به سن چهل سالگی کسی او را نمیشناخت و جزو طبقه اشرافیت محسوب نمیشد.
تا این که او با بانویی بسیار جوان که دختر تاجر چوب بود، ازدواج کرد و سپس با هدیه ی تاجر و اندک پس اندازی که داشت توانست بهترین تاکسان سومور، چندین مزرعه وسیع و صومعه ای بخرد و کم کم شناخته شود. آقای گرانده، بی باک، جاه طلب و بسیار خسیس و گستاخ بود که با اندک تلاشی در دوره ی کنسولی، توانست شهردار شود و بیش تر از قبل شناخته شده و مال و ثروت خود را روز به روز افزایش دهد؛ تا جایی که هیچ کس نتواند دارایی های او را حساب کند.
او فرد خوش شانسی نیز بود، چرا که در سال 1860 وقتی که پنجاه و هفت سال سن داشت و همسرِ مطیع و ساده ی او در سن سی و شش سالگی به سر می برد، با مرگ مادر خانم، پدر خانم و مادربزرگ همسرش، ارثی هنگفت به او رسید. به این ترتیب دیگر عنوان اشرافیت و بزرگ ترین فرد ولایت را صد در صد به نام خود زد. روزگار بر وقف مرادش بود و هر روزه از تاکستان برداشت می کرد و هفتصد، هشتصد بشکه شراب تولید و صادر می کرد.
همه از وقتی که او صاحب منسب شده بود، به روزِ مرگش و رسیدنِ آن اموال به تنها وارثش یعنی ” اوژنی ” فکر می کردند که حالا بیست و سه ساله شده بود. اوژنی دختری ظریف، ساده و بی آلایش بود؛ اما با این حال، دو خاستگار سرسخت و سمج داشت که هیچ کس جز خودشان نمی دانست تنها به خاطر اموال آقای گرانده خواستار ازدواج با اوژنی شده اند. یکی از این دو خاستگار از خاندانِ خانواده ی ” دگراسان ” بود. پسری به نام ” آدولف ” که بیست و سه سال سن داشت و بسیار لاغر، شکننده و بسیار بسیار با اخلاق بود.
او از مادری چهل ساله، اما جوان که هر روز در خانه ی آقای گرانده رفت آمد می کرد و پدری بانکدار که یکی از رازداران گرانده بود، متولد شده بود. خاستگار دوم، رئیس دادگاه سومور، مردی بسیار ثروتمند به نام ” کرشو بونفون ” از خاندان کرشو بود. عمویش، یکی از دوستان گرانده و کشیشِ بزرگِ سومور محسوب می شد و پدرش نیز محضر دارِ حقوقی سومور به حساب می آمد. این دو خاندان همواره و همیشه در حال رقابت با یکدیگر بودند و به هرگونه ای تلاش می کردند تا نظر اوژنی و پدرش را به خود جلب کنند. اما گرانده زرنگ تر از این ها بود که تنها وارثش را به دست کسانی بسپارد که تنها به فکر اموالش بودند و قصد نداشت این ثروث را از خاندان خودش دور کند.
درست در روز تولد اوژنی وقتی که خاندان کرشو و دگراسان در حال رقابت برای بدست آوردنِ اوژنی بودند، رقیبی جدید به جمع آن ها اضافه شد. ” شارل گرانده ” پسر عموی اوژنی، پس از مرگ پدرش از فرانسه به سومور آمده بود و پدرش سرپرستی او را به آقای گرانده سپرده بود تا شارل پیش آن ها زندگی کند. او پسری بود که در نگاه اول، موجه، زیبا و بسیار خوش پوش به نظر می آمد و در یک نظر توانست حسی را در دل اوژنی به وجود آورد که او تا به تجربه اش نکرده بود.
نگاه های خیره ی اوژنی و توجهاتش نسبت به شارل، از نگاه خانم دگرسان دور نماند و او شارل را خطر و رقیبی جدید برای پسرش دانست؛ تا اینکه با خاندان کرشو به توافق رسیدند هر طور که شده نگذارند شارل با اوژنی ازدواج کند و شارل را در چشم اوژنی بد جلوه دهند. اما از دل اوژنی خبر نداشتند و این شروع داستانِ عاشقانه ی اوژنی ست...
بخشی از کتاب اوژنی گرانده؛ نشر افق
اوژنی با دستی لرزان نامه را باز کرد. حواله ای قابل دریافت در ” بانک خانم دگراسن و کوره در سومور ” رقص کنان از داخل آن به زمین افتاد. نانوان حواله را برداشت. در نامه نوشته شده بود: ” دختر عموی عزیزم ”
اوژنی فکر کرد: ” آه، دیگر اوژنی او نیستم. ” و دلش هری ریخت.
” شما... ”
_ ولی به من می گفت تو.
اوژنی دست هایش را به سینه اش زد. جرئت نداشت حتی یک کلمه ی دیگر از نامه را بخواند. قطره های درشت اشک در چشم هایش جمع شد.
نانوان پرسید: ” مرده؟ ”
اوژنی گفت: ” اگر مرده بود نامه نمی نوشت. ”
و بعد تمام نامه را خواند. شارل نوشته بود:
دختر عموی عزیزم
مطمئنم که از شنیدن خبر موفقیتم در کار تجارت خوشحال خواهید شد. شما باعث شدید من موفق شوم. حالا ثروتمند برگشته ام چون به نصایح عموی خود که خبر مرگ او و زن عمویم را همین چند وقت پیش از آقای دگراسن شنیدم، گوش کردم. مرگ پدر و مادر ها امری طبیعی است و ما باید جای آن ها را بگیریم. امیدوارم که تا حالا آرامش خاطر پیدا کرده باشید. چنان که خود من نیز نیک می دانم، هیچ چیز نمی تواند در برابر زمان مقاومت کند. آری دختر عموی عزیزم، دیگر متأسفانه زمان توهمات برای من سپری شده است. اما آیا می توانست غیر از این باشد؟ هنگامی که من به کشور های مختلف سفر می کردم در مورد زندگی خیلی فکر کردم.
وقتی به سفر می رفتم بچه ای بیش نبودم، اما اینک که برگشته ام مرد شده ام. امروز به چیز های مختلفی فکر می کنم که در آن موقع حتی خوابش را هم نمی دیدم. دختر عمو، شما اکنون آزاد هستید و من هم آزادم و ظاهراً چیزی جلوی عملی شدن آرزو های پیشین ما را نمی گیرد. اما من آن قدر صداقت ذاتی دارم که وضعیتی که الان در آن هستم از شما پنهان نکنم. من روابطی را که با هم داشتیم فراموش نکرده ام و همیشه در سفر های طولانی خود به یاد آن نیمکت چوبی...
اوژنی طوری از جایش بلند شد که انگار روی زغال های گداخته نشسته است. بعد رفت و روی یکی از پله های سنگی حیاط نشست.
... به یاد نیمکت چوبی بزرگی که روی آن پیمان عشق ابدی با هم بستیم، آن راهرو، آن سالن غم انگیز، اتاقم در زیر شیروانی و به یاد آن شبی می افتادم که شما با آن محبت ظریف تان دستیابی به آینده را برایم راحت تر کردید. بله، این خاطره ها به من دل و جرئت می داد؛ و در دل به خودم می گفتم که شما همیشه در ساعتی که با هم قرار گذاشته بودیم به یاد من می افتید. آیا در ساعت نُه همیشه به ابر ها نگاه می کردید؟ بله، مطمئنم این کار را می کردید. نه، من نباید به چنین دوستی صادقانه ای خیانت کنم، نباید شما را فریب بدهم.
اکنون وصلتی به من پیشنهاد شده است که همه ی افکار و نقشه هایی را که من در مورد ازدواج دارم عملی می کند. عشق در ازدواج فقط یک توهم است. تجربیات کنونی من به من هشدار می دهد که در کار ازدواج ناگزیرم از همه قوانین اجتماعی و مقتضیات مرسوم در دنیا، پیروی کنم. به هر حال ما با هم تفاوت هایی داریم که شاید روی آینده ی شما دختر عموی عزیزم بیش تر تأثیر بگذارد تا روی آینده ی من. من در اینجا نمی خواهم حرفی از رسم و رسوم، علائق، آموزش و پرورش، رفتار و عادات شما که هیچ کدام با زندگی در پاریس و نیز آینده ای که من برای خودم مشخص کرده ام سازگاری ندارد، حرفی بزنم.
هدف من این است که خانه ای بزرگ و با شکوه داشته باشم و میهمانی های زیادی بدهم و خلاصه، در این دنیا زندگی کنم. ولی فکر می کنم که شما تا آن جا که یادم می آید عاشق زندگی آرام و ساکت بودید. من می خواهم با شما صریح تر حرف بزنم تا شما، در مورد وضعیت کنونی من قضاوت کنید. چون این حق شماست که وضع مرا بدانید و درباره ی آن قضاوت کنید.
من در حال حاضر هشتاد هزار فرانک درآمد دارم. با این درآمد می توانم با خانواده ی دوبریون وصلت کنم و با ازدواج با وارث آن که دوشیزه ای نوزده ساله است، صاحب عنوان اشرافیت، منصبی درباری یعنی ملازم اتاق خواب اعلی حضرت و موقعیتی بسیار عالی شوم. دختر عموی عزیزم باید پیش شما اعتراف کنم که اصلاً علاقه ای به دوشیزه دوبریون ندارم اما از طریق ازدواج با او، طبقه ی اجتماعی فرزندانم که یک روزی مزایای خیلی زیادی خواهد داشت تثبیت می شود. هم اکنون طرفداران سلطنت هر روز بیشتر می شوند.
به این ترتیب، بعد از چند سال هنگامی که پسرم مارکی دوبریون شد صاحب ملکی می شود که اجاره اش چهل هزار فرانک برایش درآمد دارد. به علاوه می تواند هر مقام دولتی را که برای خودش مناسب می داند به دست بیاورد. ما در قبال فرزندان مان دینی به گردن داریم.
دختر عمو، می بینید که من با چه حسن نیتی نیات قلبی، آرزو ها و میزان داریی ام را برای شما فاش می کنم. شاید پس از هفت سال جدایی ما، خود شما هم عشق دوران جوانی مان را از یاد برده باشید اما من هرگز نه آن محبت شما را فراموش کرده ام و نه قول خودم را. همه ی این چیز ها یادم هست، حتی قولی که سرسری دادم، در صورتی که آدمی که کم تر از من وجدان داشته باشد و قلبش جوان و صاف نباشد به ندرت پایبند قولش می ماند. آیا من با افشای پیشنهاد ازدواج کاملاً مصلحتی ام و گفتن این که هنوز عشق کودکانه مان یادم هست، خود را به دست شما نمی سپارم و شما را صاحب اختیار سرنوشت خود نمی کنم؟ آیا به شما نمی گویم که اگر بلند پروازی های اجتماعی ام را کنار بگذارم، آن گاه از صمیم قلبم به خوشبختی ساده و کاملی که شما قبلاً تصویر جذابی از آن را نشانم داده اید خواهم رسید؟
خرید کتاب اوژنی گرانده اثر اونوره دو بالزاک
کتاب اوژنی گرانده اثر اونوره دو بالزاک از مجموعه رمان عاشقانه های کلاسیک نشر افق به همراه سایر کتاب های عاشقانه را از کتابانه خریداری نمایید.
- عاشقانههای کلاسیک
- نویسنده: اونوره دوبالزاک
- مترجم: محسن سلیمانی
- انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب اوژنی گرانده (عاشقانه های کلاسیک)
دیدگاه کاربران