معرفی کتاب ضربه کاری!
داستان این کتاب از آنجا آغاز می شود که در یک روز گرم بهلول زیر سایه ی درختی استراحت می کرد. مردی با دوستانش از آنجا می گذشتند و مرد خواست تا سر به سر بهلول بگذارد. مرد به بهلول گفت، خلیفه او را به فرماندهی سگ ها و خوک ها منصوب کرده است.
بهلول در جواب بلند شد و در حالی که چوبش را در هوا تکان می داد دنبال مرد و دوستانش دوید و به مرد و دوستانش گفت چه خبر خوبی، حالا سگ ها و خوک ها آماده باشید تا شما را به خانه هایتان بفرستم. مأموران خلیفه او را دیدند و بهلول هر چه اتفاق افتاده بود تعریف کرد و مأموران به او ظرفی پر از غذا دادند و به او گفتند این غذا را خلیفه برای تو فرستاده است.
برشی از متن کتاب ضربه کاری!
هوا گرم بود. بهلول زیر سایه ی درختی نشسته بود و چرت می زد. مردم در کوچه و بازار در حال رفت و آمد بودند. بعضی از آن ها با دیدن بهلول حرف می زدند و با او شوخی می کردند. بهلول هم جواب آن ها را می داد. مرد چاق و شکم گنده ای به همراه چند نفر از دوستانش از آن حا عبور می کرد. آن ها با صدای بلندی می خندیدند و این و آن را مسخره می کردند.
در همین هنگام، چشم مرد چاق به بهلول افتاد. خوشحال شد و به دوستانش گفت: "برویم کمی سر به سر بهلول بگذاریم و بخندیم." او کنار بهلول نشیت. دهانش را نزدیک گوش بهلول برد و گفت: "بهلول عزیز! اگر از خواب بیدار شوی، یک خبر خوب برایت دارم!" بهلول چشمانش را باز کرد و به صورت چاق و پهن مرد خیره شد. مرد گفت: "اما باید قول بدهی که بعد از شنیدن خبر، از شدت خوشحالی نمیری!" دوستان مرد چاق خندیدند. بهلول چوبش را از کنارش برداشت و خودش را کمی جمع و جور کرد. بعد منتظر ماند تا ببیند که مرد چاق چه خبری می خواهد به او بدهد...
به روایت: احمد عربلو تصویرگر: محمدحسین صلواتیان انتشارات: محراب قلم
نظرات کاربران درباره کتاب ضربه کاری! (قصه های بهلول 3)
دیدگاه کاربران