معرفی کتاب حسن کچل و دیو مارمولک
مادر حسن " رقیه خاتون " توانست حسن را از خانه بیرون کند و هر چقدر حسن التماس کرد دلش نرم نشد و حسن به حمام رفت تا جایی برای خوابیدن پیدا کند و آن جا یک دیو دید به نام دیولاغ و همراه او رفت تا دیو تنبلی را پیدا کند.
در این جلد در ادامه ی داستان حسن، دیو به راهشان ادامه دادند. دیو خودش و حسن را به شکل کبوتر در آورد و رفتند تا به یک آب انبار قدیمی در وسط بیابان رسیدند و جادو را از بین بردند و به شکل خودشان در آمدند، دیو که خیلی تشنه بود همه ی آب آب انبار را سرکشید. حسن متوجه شد شکل آب انبار تغیر کرده. دیو به او گفت آنجا طلسم شده بوده و آن ها طلسم را باطل کرده اند...
برشی از متن کتاب حسن کچل و دیو مارمولک
آن ها راه افتادند که یک دفعه دیو هلویی گفت: "صبر کنید! من دیو پیری را می شناسم که همه ی دیوها را می شناسد." دیو هلویی همراه آن ها راه افتاد. کوه بلندی را که پیش روی شان بود نشان داد و گفت: "قصر دیو پیر آن جاست." دیو گفت: "پس باید همه طلسم شویم." و فوری گفت: "توچی... توچی... توچی... " هر سه آن ها به عقاب تبدیل شدند. سه تایی پرواز کردند و روی قله ی کوه نشستند...
(قصه های حسن کچل 3) (از سری کتابهای فندق) به روایت: حسین فتاحی تصویرگر: هامون انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب حسن کچل و دیو مارمولکی
دیدگاه کاربران