معرفی کتاب حسن کچل و دختر آهنگر
در این کتاب که جلد پنجم از این مجموعه داستان ها می باشد می خوانیم که: آهنگری که در آن شهر زندگی می کرد مثل یک دوست برای حسن کار پیدا می کند و به او جا و مکان هم می دهد. دیو لاغ هم برای اینکه استراحتی کرده باشد می رود تا سری به خانواده اش بزند. حاکم ظالم دستور می دهد که به دنبال پیدا کردن حسن تمام کوچه ها و خانه ها را بگردند.
آهنگر که ترسیده بود به حسن می گوید که روزها به دشت و صحرا برود و شب که که همه جا تاریک و خلوت شد به خانه بازگردد تا از دست ماموران در امان بماند. کلاهی از پوست بره نیز به او می دهد تا روی سرش بگذارد و شناخته نشود.
برشی از متن کتاب حسن کچل و دختر آهنگر
حسن در میان سبزه ها جلو می رفت. نزدیک ظهر کنار جوی آبی نشست تا خستگی در کند و نان و پنیرش را بخورد. یک دفعه گل سرخ قشنگی را دید که همراه آب می آمد. حسن کچل گل را گرفت و بویید. چه بویی! نگاه کرد، یک گل دیگر. دومی و سومی و...را هم گرفت. چند دقیقه بعد دسته گل خوش بویی دست حسن بود. در دل گفت: گل ها را می برم برای آهنگر.
پیر مرد خیلی به من کمک کرد. تا غروب صبر کرد و راه افتاد طرف آبادی. وقتی به کارگاه رسید دسته گل را داد دست آهنگر. آهنگر هم گل ها را بویید و گفت: به به چه بویی! این گل ها بوی دخترم مه راز را دارند. بعد هم برای حسن تعریف کرد که سال ها پیش دخترش مه راز گم شده و تا امروز برنگشته است.
(قصه های حسن کچل 5) (از سری کتابهای فندق) به روایت: حسین فتاحی تصویرگر: هامون انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب حسن کچل و دختر آهنگر
دیدگاه کاربران