معرفی کتاب از تابستان تا تابستان
این کتاب داستان دو دوست صمیمی به نام ” تریل ” و ” لنا ” را تعریف می کند. تریل فکر می کنند لنا صمیمی ترین دوستش هست ولی نمی دانند که آیا خودش هم صمیمی ترین دوست لنا هست یا نه؟ بنابراین همیشه به این موضوع فکر می کند و می خواهد دوستی خود را به لنا ثابت کند.
در اولین روز تابستان تریل و لنا بین خانه هایشان طناب کشیده اند و می خواهند برای رفتن به خانه یکدیگر از آن استفاده کنند ولی این کار برای لنای نُه ساله که کمی از دیگر هم سن هایش کوچک تر است کار خطرناکی است.
تریل می ترسد پای لنا از روی طناب سر بخورد، آن وقت فکری به سر تریل زد که تشک تخت خواب را از داخل اتاق بر دارد و روی زمین حیاط بیاندازد تا اگر لنا افتاد حداقل روی تشک بیافتد. تریل تلاش خودش را کرد که این کار را سریع انجام بدهد اما افتادن لنا همانا و قهر کردنش با تریل هم همانا چون فکر می کرد افتادنش تقصیر تریل هست.
اما تریل خوشحال بود که لنا آسیبی ندیده است. همیشه سعی می کرد برای لنا بهترین دوست و همکلاسی باشد. بعد آن روز تریل برای آشتی پیش لنا رفت، اما انگار مرغ لنا یک پا داشت و راضی به آشتی نمی شد تا این که تریل مجبور شد...
برشی از متن کتاب از تابستان تا تابستان
روز بعد، بابا پروژه ی تابستانی اش را شروع کرد. او هر سال یکی از این پروژه ها دارد که معمولاً ساختن چیزی بزرگ و مشکل است؛ همیشه هم مامان تصمیم می گیرد که بابا چی بسازد. امسال، مامان به این نتیجه رسید که ما باید بالای مسیر سنگ فرش شده ی حیاط مان یک دیوار سنگی داشته باشیم لنا خیلی خوشحال شد. او عاشق راه رفتن روی دیوار است. لنا دستور داد: خواهش می کنم باریک و بلند درستش کنین. بابا از بین سنگ ها غر غر کرد. او از پروژه ی این تابستان خوشش نمی آید ترجیح می دهد بنشیند روی ایوان و قهوه بخورد.
تازه آمده بودیم تا کار کردنش را تماشا کنیم که ناگهان گفت از جلوی چشمش دور شویم و برویم یک جای دورتر بازی کنیم. وقتی از توی پرچین دویدیم توی حیاط خانه ی لنا و از دیوارشان رفتیم بالا، پرسیدم: راستی لنا، تو چرا بابا نداری؟ و بعد با دستپاچگی فوراً سعی کردم سوالم را با سرفه ای بپوشانم.
لنا جواب داد: بابا دارم! درحالی که عقب عقب می رفت، دست هایش را باز کرد؛ سعی می کرد تعادلش را روی دیوار حفظ کند. کفش های ورزشی زهوار در رفته اش را می دیدم که عقب و عقب تر می روند. پس کجاست؟ لنا گفت نمی داند. وقتی او به دنیا آمده، بابایش آن ها را گذاشته و رفته. با نا امیدی گفتم: شما رو گذاشته و رفته؟ مگه گوشات کره؟ لنا رنجیده خاطر به من نگاه کرد. بعد منفجر شد؛ اصلاً مگه باباها به چه دردی می خورن واقعاً نمی دانستم چه جوابی بدهم.
مگر باید به دردی بخورند؟ گفتم: چیز م.یز می سازن. دیوار و این جور چیزا لنا خودش دیوار داشت. تازه، می تونن... اممم... تا آن موقع خوب به این موضوع فکر نکرده بودم که بابایم به چه دردی می خورد. روی نوک پاهایم بلند شدم و از بالای پرچین نگاهی انداختم تا شاید چیزی به ذهنم برسد. بابا آن جا ایستاده بود و با چهره ای قرمز زیر لب درباره ی پروژه ی تابستانی اش غر غر می کرد.
به این راحتی ها نمی شد گفت او به چه دردی می خورد. آخرش گفتم: کلم پخته می خورن. نه لنا کلم پخته دوست دارد، نه من. مزه ی لجن می دهد. بدبختانه توی ماتیلدویک یک مزرعه ی گنده ی کلم داریم. هم مامان من، هم مامان لنا می گویند باید کلم بخوریم، چون برایمان مفید است. اما بابا این را نمی گوید. او کلم های من را هم می خورد. من هم وقتی هواس مامان پرت است، تکه های سبز رنگ کلم را می گذارم توی بشقابش مثل این که حرفم به نظر لنا آن قدرها هم احمقانه نبود. از بالای دیوار، چشم انداز خوبی به بابا و پروژه ی تابستانی اش داشت.
برای مدتی طولانی روی یک پایش ایستاد و با دقت وراندازش کرد. بالاخره گفت: هوم... و پرید پایین. چند ساعت بعد، رفتیم فروشگاه بزرگ تا چیزهایی را که مگنس فراموش کرده بود، بخریم. مامان لنا آن جا کار می کند. وقتی رسیدیم، داشت قوطی های کنسرو ذرت شیرین را می شمرد. بلند گفت: سلام. گفتم: سلام. لنا فقط دستش را بلند کرد و تکان داد.
وقتی آمدیم بیرون، مثل همیشه ایستادیم تا آگهی هایی که به در چسبانده بودند را بخوانیم. امروز یک آگهی جدید خیلی بزرگ زده بودند. بیشتر به طرف کاغذ خم شدیم. به یک توله یگ نیازمندیم؛ نژاد مخلوط قابل قبول است حتماً تربیت شده باشد. لنا چندین بار کاغذ را خواند.
پرسیدم: سگ می خوای؟ نه، ولی حتماً می شه همچین کاری رو واسه باباها هم کرد، نه؟ مگنس یک بار درباره ی آگهی های شخصی با من و لنا حرف زده بود. وقتی تصمیم گرفته ای ازدواج کنی و دنبال شریک زندگی ات می گردی، از این آگهی ها توی روزنامه چاپ می کنی. لنا به من گفت کمی درباره ی این موضوع فکر کرده. شاید واقعاً بشود چنین آگهی ای برای پیدا کردن یک بابا چاپ کرد. فقط یک مشکل وجود داشت...
نویسنده: ماریا پار مترجم: نیلوفر امن زاده انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب از تابستان تا تابستان
دیدگاه کاربران