کتاب کوزه شکسته از مجموعه کتاب های شکرستان و یک داستان نوشته ی وحید پورافتخاری توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
همه ی کودکان، نوجوانان یا حتی بزرگسالان با پویانمایی های ” شکرستان ” آشنا هستند و با تماشای آن ها ساعت ها خندیده اند و پند و اندرزهایی آموخته اند. حالا ” مجموعه کتاب های شکرستان و یک داستان ” سعی کرده در هر جلد خود یکی از داستان های اهالی این شهر را مانند یک قصه برای ما تعریف کند و این کتاب مخصوصِ قصه ی ” ارکان ” و فکر و خیال هایش نوشته شده است. ارکان چوپان بود و هر روز گوسفند های ” خان قلی ” را به صحرا می برد و وقتی هم که بر می گشت خان قلی یک پیاله روغن به جای مزد به او می داد و ارکان هم خوش حال و راضی به خانه بر می گشت تا پیاله روغنش را در خمره ی بزرگی که داشت بریزد. یک روز که خواست روغنش را توی خمره بریزد دید که خمره دیگر پر شده و اصلاً جا ندارد و فکر کرد حتماً باید فردا به بازار برود و روغن هایش را بفروشد. این طور شد که نشست کنار خمره و خیال بافی کرد. فکر کرد روغن هایش را می فروشد و پول زیادی بدست می آورد و همه خواجه ارکان صدایش می کنند بعد دیگر لازم نیست چوپانی کند و با پول هایش می تواند الاغ های پیر بخرد و با رنگ کردنش آن ها را به عنوان گور خر بفروشد. بعد هم که کلی سود کرد. همین طور که بالای ساختمانش مشغول بود، یک دفعه دختر داروغه مشتری یکی از آپارتمان هایش شد و ارکان یک دل نه صد دل عاشقش شد و به خواستگاریش رفت و توی همین فکر و خیال ها بود و قصه می بافت که یکدفعه...
برشی از متن کتاب
دختر داروغه دنبال یک واحد تجاری بود. می خواست برای خودش یک آموزشگاه گلدوزی بزند. دختر داروغه شد مشتری آپارتمان های ارکان. ارکان تا دختر داروغه را دید، یک دل نه صد دل عاشق اش شد. دختر داروغه خواستگار با فرهنگ و درس خوانده زیاد داشت. ولی این چیز ها برای داروغه مهم نبود. داروغه فقط به فکر پول بود. مهندس ارکان بالاخره رفت خواستگاری دختر داروغه. با دسته گل وارد خانه داروغه شد. داروغه از ارکان پرسید: تحصیلات شما چیست؟ ارکان گفت: بنده پنج تا مغازه در بازار دارم. داروغه خوشش آمد و گفت: به به! به به! ولی از تحصیلاتتان پرسیدم. ارکان گفت: سه تا کاروانسرا دارم. داروغه گفت: درست! درست! ولی چه درسی خوانده اید؟ ارکان گفت: ده هزار سکه هم سرمایه دارم. داروغه فریاد زد: مرد حسابی! من از تو پرسیدم اصلاً سواد داری یا نه؟ هر چند تحصیلات خیلی مهم است. اما بالاخره عروسی ارکان با دختر داروغه سر گرفت. هفت شبانه روز مهمانی دادند. همه مردم شکرستان را هم دعوت کردند، خیال بافی ادامه داشت تا اینکه بچه اش هم به دنیا آمد. یک پسر خوشگل و بامزه که قیافه اش به زن ارکان شبیه تر بود. ارکان فکر کرد که بچه اش را در بهترین مهد کودک شکرستان ثبت نام می کند. ارکان بچه اش را می برد مهد ” طفلک میوه های زندگی ” بعد توی همه کلاس ها پسرش را ثبت نام کرد. پسرش کلی حرفه و درس و هنر یاد گرفت. نقاش شد، شناگر شد، سفالگر شد، شیمی دان شد و تمام موفقیت ها را تا قبل از آنکه به مکتب خانه برود، کسب کرد. همین طور بچه ارکان توی خیالش شیرین و شیرین تر شد و ارکان هم توی خیالش قربان صدقه اش می رفت. یک روز ارکان توی مغازه اش نشسته بود و حساب کتاب می کرد. پدرام پسر ارکان هر روز پول طلب می کرد که چیز جدیدی بخرد یا کاری یاد بگیرد. ارکان هم بی چون و چرا می داد: بفرمایید عزیزم! بعد با خودش می گفت: بچه است دیگر...
شکرستان و یک داستان نویسنده: وحید پورافتخاری انتشارات: سوره مهر
نظرات کاربران درباره کتاب شکرستان و یک داستان (کوزه شکسته)
دیدگاه کاربران