معرفی کتاب سیبی و دو آینه
کتاب "سیبی و دو آینه"، به شرح زندگی عارفان صاحب نام ایران زمین، آثار و حکایت نقل شده از آن ها، و هم چنین دیدگاه ها و بیانات عارفانه ی این بزرگان تاریخ در باب توحید و حقیقت آن می پردازد. قاسم هاشمی نژاد، نویسنده ی کتاب، ابراز می نماید که همواره، رهنمودها و آموزه های ائمه علیهم هم چون چراغی روشن، هدایتگر راه سالکان بوده است و اغلب اخبار و احادیث نقل شده از جانب عارفان بزرگ، در جهت توضیح و یا تکمیل احادیث نبوی هستند.
بسیاری از عارفانی که در طی این کتاب به مخاطب، معرفی می شوند و آثار و طرز نگرش شان مورد بحث قرار می گیرد، یا مستقیما به وسیله ی رهنمودهای فرزندان رسول خدا هدایت شده اند و یا به طور غیر مستقیم تحت تاثیر آموزه های گیرا و موثر آن ها قرار گرفته اند. تمامی روایت ها و حکایت هائی نیز که در باب سیرت مشایخ و زندگی عارفان فره مند ارائه شده، برگرفته از متن هائی است که داوری زمانه اعتبار آن ها را تضمین نموده و عاری از هر گونه اغراق گویی ها و مبالغه ها هستند. روایت هایی که متن آن ها از یکی از سه ویژگی های زیر برخوردار هستند و یا تمامی آن ها را به طور یکجا در خود جای می دهند: 1- متن هایی که از لحاظ تاریخی، اجتماعی و فرهنگی ارزشمند می باشند 2- متن هایی که مولف آن ها به دانش و روند تفکر روزگار خویش تسلط کامل و کافی ای داشتند. و 3- متن هایی که از جنبه های هنری و ادبی دارای اهمیت هستند.
برشی از متن کتاب
یازده شنیدم که شیخ الشیوخ شبلی، رحمه الله، در مسجدی رفت که دو رکعت نماز کند و زمانی بیاساید. اندران مسجد کودکان به کتاب بودند و وقت نان خوردن کودکان بود، نان همی خوردند. باتفاق، دو کودک نزدیک شبلی، رحمه الله، نشسته بودند. یکی پسر منعمی بود و دیگر پسر درویشی. و در زنبیل این پسر منعم مگر پاره ئی حلوا بود و در زنبیل این پسر درویش نان خشک بود. پاره ئی این پسر منعم حلوا همی خورد و این پسرک درویش ازو همی خواست. آن کودک این را همی گفت که اگر خواهی که پاره ئی به تو دهم سگ من باش. و او گفتی: من سگ توئم. پسر منعم گفت: پس بانگ سگ کن! آن بیچاره بانگ سگ بکردی، وی پاره ئی حلوا بدو دادی. باز دیگر باره بانگ دیگر بکردی و پاره ئی دیگر بشتدی. هم چنین بانگ همی کردی و حلوا همی ستد.
شبلی دریشان همی نگریست و می گریست. مریدان پرسیدند که ای شیخ، چه رسیدت که گریان شدی؟ گفت: نگه کنید قانعی و طامعی به مردم چه رساند! اگر چنان بودی که آن کودک بدان نان تهی قناعت کردی و طمع از حلوای او برداشتی وی را سگ همچو خویشتنی نه بایستی بود. پس اگر زاهد باشی و اگر فاسق، بسندکار باش و قانع، تا بزرگ تر و بی باک تر در جهان تو باشی. عنصرالمعالی، کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر. قابوس نامه؛ ص 262 دوازده علی عبدالله البصری گوید مردی نزدیک شبلی آمد. گفت: کدام صبر سخت تر بود بر صابران؟ گفت: صبر اندر خدای. گفت: نه! گفت: صبر خدای را. گفت: نه! گفت: صبر با خدای. گفت: نه. گفت: پس چیست؟ گفت: صبر از خدای! شبلی بانگی بزد، خواست که جان تسلیم کند. ابوالقاسم قشیری. ترجمه ی رساله ی قشیریه؛ ص 281 این روایت را خواجه عبدالله انصاری نیز نقل می کند [طبقات الصوفیه، ص 308]، اما پرسنده نه مرد بلکه کودکی ست. سیزده حکایت کنند از ابوعبدالله رازی که گفت ابن انباری مرا صوفی داد.
شبلی کلاهی داشت درخور آن صوف. و ظریف کلاهی بود. تمنا کردم که این هر دو مرا می یابد. چون شبلی از مجلس برخاست با من نگریست. من از پی وی بشدم. و عادت وی آن بودی که چون خواستی که با وی بروم، باز من نگریستی. آن گاه چون در سرای شد، مرا گفت: صوف برکش! برکشیدم. اندر هم پیچید و کلاه بر آن افکند و آتش خواست و هر دو بسوخت. ابوالقاسم قشیری. ترجمه ی رساله ی قشیریه؛ ص 373 پند پیران عین همین حکایت را نقل می کند، اما صاحب صوف را ابن انباری قلم می دهد و نه ابوعبدالله رازی [ن ک پند پیران، ص 87]. و سخن شبلی را هم چون نتیجه ی این عمل آورد: هر آن آرزو که بجز خدای، تعالی، است آن آرزو باطل است. چهارده شیخ حکایت کرد، رحمۀ الله علیه، کی سالی در بغداد قحطی عظیم پیدا شد و بسیار رنج به خلق رسید – چنانک اهل بغداد اغلب متفرق شدند و هر کس به گوشه ئی افتادند. و شبلی، به سبب کثرت عیال، ریاضت بی شمار کشید. و من دویست درم .و گلیمی به وی فرستادم. شبلی یک روز ...
(در مقامات و مناقب عارفان فره مند) مواف: قاسم هاشمی نژاد انتشارات: مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب سیبی و دو آینه | قاسم هاشمی نژاد
دیدگاه کاربران