دربارهی کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ
کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ، نوشتهی اوریانا فالاچی با ترجمهی لیلی گلستان توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ رسیده است. این کتاب نشر امیرکبیر یک سال از زندگیِ "اوریانا فالاچی" را به تصویر میکشد و داستانی واقعی دارد. روزی خواهر کوچک "فالاچی" از او میپرسد: «زندگی یعنی چه؟» و هر چه قدر که "فالاچی" سعی میکند تا با دلایل منطقی پاسخ سوال خواهرش را بدهد، موفق نمیشود.
او، هر دلیلِ به ظاهر منطقی ای که می آورد، ذهن پرسشگر خواهرش سوالی دیگر دارد که پاسخ سوال قبلی را اشتباه جلوه می کند. "فالاچی" کتاب حاضر را با روایت نبردها، زد و خوردها، وحشی گری ها و مرگ در ویتنام پیش می برد و با برداشت جدیدی که در میان این تنش ها، از زندگی پیدا کرده است، قصد دارد جواب سوال خواهرش را این بار با دلایل عقلانی تری بدهد. او در دوران جنگ جهانی دوم به عنوان یک چریک ضد فاشیم فعالیت می کرد، به همین دلیل جنگ را از نزدیک ترین حالت ممکن لمس کرده و روایت هایش از آن روزها، روایت هایی واقعی و باورپذیر هستند.
این نویسنده ی برجسته ی ایتالیایی در "زندگی، جنگ و دیگر هیچ" افکار انسان ها در مورد زندگی را از زوایای مختلفی بررسی می کند و بدون هیچ قضاوتی پاسخِ بسیاری از سوالات بی جواب بشر را می دهد. کتاب حاضر گزارشی از ویتنام و مکزیک است اما در واقع گزارشی است که به درون آدمی رخنه می کند و تعبیر جدید و زیبایی از زندگی را به او نشان می دهد. "فالاچی" برای این کتاب دوست داشتنی در سال 1970 جایزه بانکارلا را دریافت کرد.
بخشی از کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ
او مثل یک بابای مهربان که بخواهد چیزی را شیر فهم دختر احمقش بکند، با من حرف می زد و با همین قیافه بابای مهربان از خانهها بازدید می کرد و دست نوازش بر سر بچه های کوچک می کشید و به زنان زشت آنجا لبخند می زد؛ با کمک مترجمش به فراریان ویت کنگ می گفت من به شما تبریک می گویم چون به هنگام جنگ با ما سربازان شجاع و جسوری بودید و بیت گنگ های فراری او را با تردید و ناراحتی نگاه می کردند، مثل این بود که سخت خجالت می کشیدند.
همه شان در حدود سی و پنج تا چهل سال داشتند و همه مردانی بودند که بیست سال از زندگی شان را به جنگیدن گذرانده بودند و بالاخره هم جنگ را با تسلیم شدن به دشمن به پایان رسانده بودند.
آری، روزی بود بس پر حاصل، مخصوصا که از دهان یک آمریکایی شنیدیم که زندگی در آنجا کار آسانی نیست: دهکده کانگ نگای پر است از ویت کنگ و تمام جاده هایش هم مین گذاری شده. گشتی ها مین ها را در طی روز جمع آوری می کنند و دوباره ویت کنگ ها هنگام شب مین ها را در زمین کار می گذارند... و در همین موقع جیپی که سوارش بودیم ترمز تشدیدی کرد و راننده با فریاد گفت که در فاصله پنج متری، کپه خاکی تازه حفر شده دیده که احتمال دارد بمبی زیر آن پنهان کرده باشند.
او اشتباه نمی کرد. با ترس از اینکه شاید بمبی زیر چرخ ماشین برود ماشین را به عقب راند و بعد راننده و همچنین ما نفس راحتی کشیدیم و سپس کانک نگای را ترک کردیم و به سوی آن کزوین که در جنوب بود حرکت کردیم. مثل آن بود که روی خاک ماه در حرکت هستیم. زیر پایمان پر از گودال و چاله بود، گودال هایی که از بمباران هواپیماهای جنگنده به وجود آمده بود، به قصد آن که روزی ویتنام به ثروت مندی و قدرت و ترقی ژاپن برسد و بعد هم مانند ژاپن مدیون آمریکا شود! و بعد از کره ماه به کره مریخ رفتتیم! و پشته هایی از درختان خشکیده و زغال شده دیدیم.
درختانی سوخته به امید آنکه روزی ویتنام دارای کارخانههای متعدد، آسمان خراشهای بی شمار و اتوبان های طویل شود و به رقابت با فلوریدا برخیزد و به ثروت مندی و قدرت ژاپن برسد و بعد هم مانند ژاپن مدیون آمریکا شود!
و آقای زورتیان منظره درخت های سوخته را به ما نشان داد و گفت که جنگل را سوزانده اند تا مانع از پنهان شدن ویت کنگ ها در لابه لای شاخ و برگ آن باشند. ولی نگفت که درختان حداقل بیست سال دیگر سبز نخواهند شد و نگفت که انیدریدارسنیک، ارسنیورسودیم، ارسینات مس و منگنز و کلسیوسیانامید و غیره، گاوها و گاومیش ها را هم کشته و مردم را سوزانده و یا اگر نسوزانده کور یا مریض شان کرده و گاهی هم کشته و بعد کره مریخ را هم ترک کردیم و به یک جنگل رسیدیم، جنگلی که هنوز جنگل بود و با رسیدن ما به آنجا ناگهان دو جسم سیاه رنگ در هوا ظاهر شدند.
نظرات کاربران درباره کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ
دیدگاه کاربران