درباره کتاب برگ های چای مرا نمی خرند
شخصیت اصلی قصه، "کشور"، دختری مهربان، مصمم و قوی است که همراه با خانواده اش در "کلاچای" "اربوسرا"، روزگار می گذراند. داستان این دختر از جشن مراسم عروسی اش در دوم تیر ماه سال 1339 آغاز می گردد. وی با "ایرج"، پسری خوش قیافه و شایسته، و فرزند "آقا سید محمد آقا"، مردی خوش نام و یکی از بزرگ ترین زمین داران و ملاکان شهر خویش، ازدواج کرده و زندگی مشترکش را آغاز می کند. در روز خواستگاری، آقا سید محمد آقا، پس از جلب رضایت کشور، با خرسندی به وی وعده می دهد که با سرگرفتن این ازدواج، کاری خواهد کرد که او خشنود گردد.
پس از این سخن، شایعاتی مبنی بر این که، آقا سید محمد آقا، زمین بزرگ چای خود را به عنوان هدیه ی عروسی، به کشور اعطا خواهد کرد بین اهالی پیچید. در واقع تحقق این موضوع، یکی از بزرگ ترین آرزوهای کشور بود که همیشه برای آن اهداف بزرگی در سر می پروراند؛ اهدافی در جهت آبادانی و سرسبزی این زمین زراعی، بالاخره با فرا رسیدن روز عروسی، پدر شوهرش اعلام می کند که زمین مذکور را به تازه عروسش بخشیده است. همین موضوع، موجب خوشحالی دختر قصه شده، او را برای عملی کردن تصمیمش مصمم می سازد و داستانی زیبا و خواندنی را خلق می کند.
برشی از متن کتاب برگ های چای مرا نمی خرند
با صدای تق تق کفش پاشنه میخی و گومپ گومپ پله های چوبی بالا رفت. لحظه ای روی تلار، کنار ستون چوبی ایستاد، بعد به اولین اتاق رفت و زلفین پشت در را انداخت. در همین زمان کوتاه دلتنگ اتاقش شده بود. اول با دو دست لبه ی پایین پیراهن عروسی اش را بالا آورد و ژپون میله دار را با احتیاط درآورد و روی فرش رها کرد. بعد شنل را کند و روی تخت انداخت. در برابر آینه ی قدی ایستاد. مردمک چشم ها با خط آرایشگر، سیاه تر از همیشه بود. سر و وضعش بد نبود ولی هم ژپون اذیت کرده بود، هم کفش پایش را زده بود. ناگهان صدای سازها قطع شد. یعنی برای استراحت دست نگه داشته بودند؟ با خش خش دنباله ی لباس عروس که بر فرش ترکمن خانه ی آبی کشیده می شد، به سمت پنجره رفت و نگاهش را به حیاط دوخت.
زیر درخت عناب سه مرد نوازنده از نواختن باز ایستاده بودند و حرف می زدند. چند نفر از راه باریکه ی سنگ فرش که به آشپزخانه و کندوج برنج و طویله و مرغدانی و چاه آب و خانه ی پهلوان می رسید، در آمد و شد و تدارک ناهار عروسی بودند. هنوز بیش تر نیمکت ها که دو روز پیش، استاد نجار برای میهمان ها زیر درخت های اربو و خوج و آلوچه کار گذاشته بود، خالی بود. مگسی با ویز ویز، خود را به شیشه کوبید. کشور یک لنگه از پنجره را باز کرد و مگس بیرون رفت. با دو دست به طاقچه ی زیر پنجره تکیه داد، و از روی آن یکی از کارت های عروسی را برداشت. با خط طلاکوب روی کاغذ شیری که زینتی جز کادر مستطیل طلایی نداشت برای صدمین بار در چند روز گذشته خواند: جشن عقدکنان، دوشیزه کاف، آن طرف تر نام ایرج آمده بود و پایین تر از همه زمان: جمعه، دوم تیرماه یک هزار و سیصد و سی و نه، مکان: کلاچای - اربوسرا. کارت را سر جایش گذاشت...
خرید کتاب برگ های چای مرا نمی خرند
کتاب برگ های چای مرا نمی خرند نوشته ی رویا سیدرییسی توسط نشر قطره به چاپ رسیده است. برای خرید به سایت کتابانه مراجعه نمایید.
نظرات کاربران درباره کتاب برگ های چای مرا نمی خرند
دیدگاه کاربران