کتاب خرگوش و جنگ شیرها

کتاب خرگوش و جنگ شیرها، جلد اول از مجموعه ی قصه های جنگل از کلیله و دمنه اثر ناصر کشاورز و تصویرگری حمیدرضا بیدقی از انتشارات افق به چاپ رسیده است.

در این اثر داستان خرگوش و شیر به زبان شعر از کتاب کلیله و دمنه برای مخاطب بیان می شود. در جنگلی زیبا و سرسبز حیوانات مختلفی در کنار هم زندگی می کردند. اما آن ها هرگز احساس امنیت و شادی نمی کردند، چون شیری درنده در آن جا ساکن بود که هر روز به تعداد بی شماری از حیوانات حمله و آن ها را شکار می کرد. حیوانات تصمیم گرفتند که همگی پیش شیر بروند و از نقشه ای که دارند او را آگاه کنند. آن ها به شیر گفتند هر روز از میان حیوانات جنگل به قرعه یکی از آن ها به عنوان شکار آن روز نزد تو می آید و تو نیز از شکار دیگر حیوانات در همان روز صرفنظر کن. شیر این توافق را قبول می کند چون دیگر احتیاجی به دنبال شکار رفتن ندارد. در میان حیوانات جنگل خرگوش دانایی زندگی می کند، او نقشه ای را طراحی کرده و از حیوانات می خواهد ابتدا او به عنوان شکار نزد شیر برود. خرگوش در مسیر کمی تعلل کرد تا شیر بیشتر منتظر و گرسنه شود و زمانی که به شیر رسید .... .

در هر یک از جلدهای مجموعه ی منظوم قصه های جنگل از کلیله و دمنه که اندازه ای کوچک و صفحات محدودی دارند، داستانی از کتاب کهن و با ارزش کلیله و دمنه که شخصیت های اصلی آن را حیوانات تشکیل می دهند، برای کودکان انتخاب و به زبان شعر بازگو شده است. کتاب کلیله و دمنه بارها مورد استفاده ی نویسندگان و شاعران مختلف قرار گرفته و داستان هایی از آن برای کودکان و بزرگسالان نقل شده است. مجموعه ی پیش رو با انتخاب داستان هایی شیرین و کودکانه به زبان شعر در کنار تصاویری زیبا و رنگی از جذابیت خاصی برخوردار است. این مجموعه برای گروه سنی ب مناسب می باشد.

برشی از متن کتاب

در آن زمان های قدیم یک جنگل انبوه بود از یک طرف هم کوه بود در زیر پای هر درخت یک فرش گلدار از علف عطر گل و بوی نسیم پیچیده بود از هر طرف آن جا برای زندگی خیلی قشنگ و خوب بود سبزه علف، روی زمین آب روان هم توی رود افسوس از این جنگل که هیچ حیوان دلشادی نداشت یک جانور در زندگی احساس آزادی نداشت یک شیر وحشی بود که دندان و چنگ تیز داشت درنده و بی رحم بود شکلی هراس انگیز داشت هر وقت بین راه خود می دید حیوانات را سرگرم بازی کردنند یا می خورند آب و غذا دنبال شان می کرد و بعد یک دانه شان را می گرفت یااین که می ترساندشان تا جانشان را می گرفت آن جنگل زیبا که بود مانند باغی در بهشت کم کم به دست شیر شد مثل جهنم زشت زشت تا این که حیوانها، همه رفتند با هم پیش او فکری که در سر داشتند گفتند آن را مو به مو گفتند ای سلطان ما داریم از تو خواهشی ما توی این فکریم که خیلی تو زحمت می کشی هر روز تو دنبال ما

(قصه ی منظوم) (کتاب های فندق) (قصه های جنگل، از کلیله و دمنه 1) شاعر: ناصر کشاورز تصویرگر: حمیدرضا بیدقی انتشارات: افق