loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب تیزگوش

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب تیزگوش

این کتاب از زبان شخصیتی ناشنوا برای کودکان ناشنوا و کم شنوا که مثل قهرمانانی با قدرت های فوق العاده می باشند توسط نویسنده ای که خود نیز ناشنواست نوشته شده و با تصویرگری های بسیار شاد و جذابی که دارد به این داستانِ دلنشین، روح بخشیده است. انسان ها به شیوه های مختلفی ناشنوا می شوند.

گاه بعضی ها ناشنوا به دنیا می آیند و گاه بعضی افراد با قرار گرفتن در معرض صدا های بلند یا بیماری های گوناگون ناشنوا می شوند. اغلب افراد بعد از ناشنوا شدن شاید بخواهند از سمعک ها یا کاشت حلزون استفاده کنند. برخی نیز با استفاده از زبان اشاره و لب خوانی ارتباط برقرار می کنند. اکثر کودکان ناشنوا از این که با بقیه تفاوت دارند ناراحت هستند و این تفاوت آن ها را به سمت تنهایی می کشاند و به خاطر این موضوع خجالت می کشند. اما کم کم خواهند فهمید که آنان قدرت های فوق العاده ای دارند و با کمی خلاقیت می توانند از تفاوتشان استفاده کنند و به یک ویژگی باور نکردنی تبدیلش کنند.

مثل کاری که ” سی سی ” خرگوشک بامزه و باهوش ما در این داستان انجام داد. سی سی یک بچه ی معمولی بود و بازی می کرد و با برادر بزرگ ترش ” اَشلی ” و خواهرش ” سارا ” تلویزیون تماشا می کرد و با دوستش ” اِما ” کرم ابریشم پیدا می کرد و بلند بلند آواز می خواند. اما یک دفعه حالش بد شد و فوراً او را به بیمارستان رساندند. بعد از معاینه ی دکتر متوجه شدند که سی سی کوچولوی چهار ساله، ” مَنَنژیت ” دارد و مغزش در حال ورم کردن است. هر روز دور سرش را اندازه می کردند و معاینه اش می کردند. او خیلی سر درد داشت و باید تنها و بدون ملاقات خواهر و برادرش در بیمارستان می ماند.

سی سی کم کم متوجه تغییراتی شد‌. او صدا ها را نمی شنید و همه جا برایش ساکت شده بود. کم کم مادرش او را به یک شنوایی سنجی برد و آن ها متوجه شدند که سی سی ناشنوا شده و باید از سمعک استفاده کند. سمعک سی سی توی یک جعبه و کیف کوچکی بود که همیشه باید به گردنش آویزان می ماند. اما او نمی توانست با سمعکش هم خوب بشنود. صدا ها را تشخیص می داد ولی مفهوم کلمات را نمی فهمید. حتی دیگر حرف زدن خودش را هم داشت از یاد می برد و نمی توانست با اِما هم ارتباط برقرار کند. چون حرف هایش را درست نمی فهمید.

مثلاً وقتی اِما میگفت نوشیدنی پرتقال او می شنید: کتونی بسکتبال یا نوشابه ی گاز دار را بزغاله ی شاخ دار می شنید و این شد که کم کم موقع مهد کودک رفتن سی سی رسید و آن ها از هم جدا شدند. سی سی به مهدکودکی رفت که همه ی بچه های آن جا مثل خودش یک کیف و جعبه ای که تویش سمعک بود داشتند و همه شان به گوش هایشان سیم آویزان بود. دقیقاً مثل خودش. او از همان ابتدا عاشق معلمش شد و به همه ی درس هایش توجه می کرد اما به جز ریاضی و نوشتار آن ها درسی به اسم ” لب خوانی ” هم داشتند و باید با نگاه کردن به لب های معلمشان و صدایی که از سمعک می آمد می فهمیدند که معلم چه می گوید.

سی سی کم و بیش لب خوانی را یاد گرفت و موقع رفتن به کلاس اول رسید. ولی نه کلاسی که همه مثل او باشند و سمعک داشته باشند. کلاسی با بچه هایی که نیازی به سمعک ندارند برای سی سی چیزی متفاوتی بود و از رفتن به آن ترس داشت ولی آقای دکتر شنوایی سنج سمعک کیفی سی سی را عوض کرد و به جای آن به او سمعک میکروفنی داد که میکروفونش به گردن معلم وصل می شود و هر چه که او بگوید و از هر فاصله ای هم که باشد، سی سی بدون نیاز به دیدن لب های معلمش بتواند صدایش را به خوبی بشنود.

این شد که خیال سی سی از بابت رفتن به مدرسه راحت شد و از همان ابتدا چیزی فوق العاده از سمعکش کشف کرد. چیزی که هیچ وقت دوستان شنوایش نمی توانستند آن را کشف کنند و بشنوند، آن هم این که او می توانست...

 

برشی از متن کتاب تیزگوش


آه، تابستان. سه ماه آزادی. سه ماه خوشبختی. سه ماه بدون سمعک میکروفنی. اما با شروع سال تحصیلی جدید، تابستان تمام می شود، مثل همیشه. خمیازه! ای بابا! باز باید اینو بپوشم. آه... کلاس چهارم! هیجان داری؟ اِم، شاید یه کم... راستش تنها چیزی که برایش هیجان ندارم سمعک میکروفنی است. سال جدید! درست مثل سال های پیش، صبح هایمان را توی ورزشگاه شروع می کنیم. جینی را می بینم، اما بهش نزدیک نمی شوم. نمی خواهم پیش بچه هایی بنشینم که من را می شناسند. شاید بتوانم خودم را جای یک آدم شنوا جا بزنم. اما این کار را نمی توانم خیلی خوب انجام دهم. سلام. اسم من بانیه. اسم تو چیه؟ اِم سی سی. خب... به همه گفتم، برای همین به تو هم می گم. مامان بزرگ من واضح می بینه. چه خوب! چی؟! اِم... گفتم مامان بزرگ من داره می میره! ای وای! خیلی خیلی متأسفم! اشکال نداره. وایسا ببینم... باورم نمیشه اونو گفتم!اوه! ... تو کَری؟ اون سیم ها هم واسه همینه؟ وای نه! آخه من... زبان اشاره... بلدم! کمک. مشکل زبان اشاره چیست؟ هیچی. اما بعضی از آدم هایی که با من حرف می زنند، شروع می کنند به نمایش بازی کردن، درست عین پانتومیم! سی... سی... کسی داره نگاهمون می کنه؟ بعضی از آدم ها هم وقتی به زبان اشاره حرف می زنند، چیز های الکی و دل خوش کنک می گویند. ... تو... خیلی خاصی! تو رو خدا بس کن. ... و همان طور که حتماً می دانید، وقتی کسی اینجوری با شما حرف می زند، همه زُل می زنند به شما! اوه! ای کاش می توانستم توی این جور موقعیت ها تبدیل شوم به اَبَرناشنوا. من از این شکلک های مرموزی که در می آری سر در نمی آرم. غریبه! اما قدرت خارق العاده ای دارم! می تونم حرف هات رو لب خونی کنم! قورت! فقط کاش لب خوانی همین قدر ساده بود. ولی منم تو لب خونی بد نیستم. الان گفت « من می رم کیک بپزم »؟ اوه. در خانه، بعد از یک روز طولانی در مدرسه... به به، سلام! مدرسه چطور بود؟ بد نبود. یه دختر شروع کرد به زبان اشاره حرف زدن! سی سی می دونم وقتی آدما این کارو می کنن خوشت نمی آد. اون احتمالاً از این که با کسی مثل تو رو به رو شده هیجان زده بوده. می خواسته بت نشون بده که این کارو بلده... کسی مثل من؟ شاید بهتر باسه تو زبان اشاره یاد بگیری! این جوری یه راه جدید برای حرف زدن با آدما پیدا می کنی. شاید با حال باشه! نمی خوام، مامان! شنیدم تازگی ها توی کلیسا یه کلاس زبان اشاره شروع شده! ای بابا! مامان خواهش می کنم مجبورم نکن این کارو انجام بدم. بذار اول بررسیش کنم. شاید واقعاً برات مفید باشه. مامان! نه! چند هفته بعد، یک روز عصر، مامان من را به کلاسی در کلیسا می برد. با معلم زبان اشاره آشنا می شویم. خانم بلَنکِن شیپ. اعتراف می کنم که زن مهربانی است. سلام! و خوش آمدید... به زبان اشاره! قبل از هر چیز، کسی اینجا هست که ناشنوا و یا کم شنوا باشد؟ اِم... دختر من... مامان! چه عالی! قبل از هر چیز، بیایید در مورد زبان اشاره حرف بزنیم. این زبان، زبان اصلی مورد استفاده ی افراد ناشنواست و دونستنش برای ارتباط اونا با سایر افراد ناشنوا و خانواده ها و دوستان خودشون حیاتیه. خیلی از افراد شنوا عقیده دارن که زبان اشاره یه زبان ساده ست... ولی این اصلاً درست نیست. ور، ور، ور... ای وای! زبان اشاره با زبان محاوره کاملاً متفاوته... این زبان، خیلی غنی و بسیار پیچیده ست. باتری های سمعکم دارن تموم می شن! چرا هیچ وقت یادم نمی مونه باتری اضافه بیارم؟ پس ما در حال حاضر، اصول اولیه ی این زبان بسیار پیچیده رو یاد می گیریم. لب خونی کردن بدون صدا مشکله. باید با الفبا شروع کنیم. این میشه آ. من اینو بلدم! این می شه آ. فکر کنم داره الفبا رو یاد می ده. هوم. سی دقیقه ی طولانی و ساکت که گذشت، کلاس بالاخره تمام می شود. مادرم را لب خوانی می کنم که می گوید: نظرت چی بود؟ می گویم: از کجا بدونم؟ باتری های سمعکم تموم شدن. و مامان می گوید: دیدی؟ شاید زبان اشاره واقعاً به دردت بخوره! می گویم: فکر نکنم!

(برنده ی 6 جایزه) - (نامزد 4 جایزه) نویسنده: سی سی بل مترجم: نیلوفر امن زاده انتشارات: پرتقال

 


مشخصات

  • نویسنده سی سی بل
  • مترجم نیلوفر امن زاده
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • سال انتشار 1401
  • تعداد صفحه 245
  • انتشارات پرتقال
  • شابک : 9786008111849


نظرات کاربران درباره کتاب تیزگوش


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب تیزگوش" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل