محصولات مرتبط
درباره کتاب هجوم شیطان (فرال ها 2)
این کتاب دومین جلد از مجموعه ی سه جلدی فرال ها است. در جلد اول این مجموعه خواندیم پسری به نام کاو که در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده است توسط کلاغ ها بزرگ شده، راه و روش زندگی و زبان آنها را می آموزد. با گذشت زمان، متوجه می شود که دارای قدرت شگفت انگیزی است که او را در گروه موجودات خاصی به نام فرال ها قرار می دهد. فرال ها انسان هایی هستد که هر کدام توانایی و قدرت منحصر به فردی دارند و میتوانند نوعی از حیوانات را کنترل کرده و از نیروی آنها در جهت خواسته های خود بهره ببرند. کاو فرال کلاغ است، او در نبردی حماسی موفق می شود مرد تار عنکبوتی که موجب مرگ پدر و مادرش و بسیاری دیگر شده بود را از بین ببرد و شهر بلک استون را از شر او و نیروهای شیطانی اش نجات دهد. اما این آرامش دیری نمی پاید و با آمدن مادر مگس ها بار دیگر جرم و جنایت و فساد و آشوب بر بلک استون مسلط می شود. کاو برای نجات شهر و مردمش تمام قدرتش را به کار میگیرد تا بر این موجود شرور پیروز شود. در این بین کم کم اسرار مرگ پدر و مادرش و سنگ عجیبی که از طرف آنها به دستش رسیده، فاش می شود، خطر و مرگ همه جا را فرا می گیرد و هر کسی ممکن است خیانت کند...
برشی از متن کتاب هجوم شیطان (فرال ها 2)
با شنیدن صدای پوتین های پلیس ها که از پله های کافه بالا می آمدند، خانم استریکهم گفت: پناه بگیرید! اما کاو گوش نکرد. او می دانست باید چه کار کند. دستش را بالا برد، گرد آمدن قدرت را حس کرد و درست در لحظه ای که پلیس های مسلح به پای پلکان رسیدند، جرمی سیاه از آسمان به سوی محل نگهداری پنگوئن ها پایین آمد. کلاغ ها از بالا و جلو و اطراف بر پلیس ها فرود آمدند و آن ها را عقب کشیدند و به زمین انداختند. مردان پلیس دیوانه وار زیر بال ها و چنگال های کلاغ ها دست و پا زدند. خانم استریکهم گفت:بیایید!آن عقب باید راه خروجی وجود داشته باشد. همگی از روی پیشخوان کافه پریدند و به سوی آشپزخانه در طرف دیگر دویدند. راه پله فرار اضطراری از آنجا به توقفگاه خودروهای باغ وحش پایین می رفت. خانم استریکهم جلوتر از بقیه دوید و لیدیا و کاو درست پشت سرش دویدند، تا آنکه کاو متوجه شد کرامب با آن ها نیست. برگشت، به داخل کافه دوید و کرامب را دید که کنار پنجره ی شکسته ایستاده بود و دستانش را تکان می داد، درست به همان شیوه ای که در آموزش های نبرد از او دیده بود؛ داشت کبوتر هایش را هدایت می کرد. گلوله ها به درون کافه باریدند و لیوان و فنجان های روی قفسه ها را شکستند. کاو خم شد، جلو دوید و کمر بند کرامب را گرفت. گفت: بیا! فرصت نداریم! کرامب مقاومت کرد و با تمام وزنش خود را عقب کشید و گفت: من نمی توانم او را رها کنم! دستانش را مشت کرد و بالا برد. کاو به خود جرات داد و از پنجره ی شکسته به بیرون نگاه کرد و دید که چند کبوتر سعی می کنند پیپ را از شلوغی و هیاهو دور کنن، اما پلیس پیپ را گرفته بود.
نویسنده: ژاکوب گری ترجمه: محمد قصاع انتشارات: بهداد
نظرات کاربران درباره کتاب هجوم شیطان
دیدگاه کاربران