دربارهی کتاب ندبه اثر بهرام بیضائی
کتاب ندبه اثر بهرام بیضایی، یک نمایشنامه خواندنی است که به شرح اوضاع و احوال جامعه، به ویژه زنان در دورهی مشروطه میپردازد.
شخصیت اصلی قصه، "زینب" نام دارد؛ او دختری روستایی، ساده و پاک میباشد که مادرش را سالها پیش از دست داده است. زینب، در کنار پدرش زندگی میکند و در امور خانه و نگهداری از مرغ و گوسفندها، به این مرد یاری میرساند." عبیدالله"، نامزد زینب است. او نیز در همان روستای محل زندگی دختر قصه، سکونت دارد.
با آغاز دورهی مشروطه، تشویش و بینظمی در کشور، ایجاد میگردد. همهجا سخن از ناموس، وطنپرستی و همچنین آزادی میباشد. تحت چنین شرایطی، دولت نیز به افزایش نیروهای نظامی خود و تقویت آن میپردازد. طبق اعلامیههای دولتی، هر شخصی که اسب و یک تفنگ داشته باشد، میتواند به استخدام دولت درآمده و از این طریق، حقوقی مناسب را بهدست آورد.
تحت چنین شرایطی، پدر و نامزد زینب به اتفاق یکدیگر تصمیم میگیرند که این دختر را با خود به شهر برده و او را در مقابل دریافت مبلغی قابل توجه، به یک طربخانه بفروشند. سپس با استفاده از پول دریافتی، عبیدالله اسب و تفنگ تهیه کرده، به دولت بپیوندد و پدر نیز، به زندگی خود سروسامان ببخشد. آنها، دربارهی این مسائل به زینب، چیزی نمیگویند. دختر قصه نیز در خیالات خود، تصور میکند که برای مدتی در طربخانه به کار نظافت خواهد پرداخت و بعد از مدتی، پدر و نامزدش او را به منزل خواهند برد.
از حضور زینب در طربخانه، روزهای زیادی سپری میشود. در طی این مدت، تنها وظیفهی زینب انجام امور آشپزی و نظافت طربخانه میباشد. وی بیصبرانه انتظار پدر و عبیدالله را میکشد. تا اینکه "گلباجی"، صاحب طربخانه، از او میخواهد تن به کارهای غیرشرعی و ناشایست بدهد.
برشی از کتاب ندبه
زنان: وای- وای تو زینب.
فغان از غریبی؛ امان از اسیریات زینب!
بستهی قوم ستمکار؛ آن گروه غدار!
وای از جوانیات زینب!
منظر: [میگرید] آه خانم، آه خانم؛ آه باجی، آه باجی؛ ما به سر زینب چه آوردیم؟ او مثل تخته پارویی روی موج بود. او بین مرگ و زندگی دستوپا میزد. او در آتش هذیان میسوخت.
گلباجی: [گریان] آه زینب، از من بگذر. من زنی بدبخت و سلیطهام. تو بخشنده بودی. تو از جوهر ما نبودی. از کنیزت بگذر. از آن بالا، از عرش ملایک، به من نگاه ترحم کن. تو خودت بودی و دیدی این چند سال چه بر سر ما بود؛ از دست این بیپدرهای مشروطهخواه، مستبد، قزاق، سالدات! از دست غریبه و خودی! دریغ از یک جرعه آب خوش! تو خودت دیدی. یک زن دست تنها؛ چه کار دیگر میتوانستم؟
زنان: [در زمینه] امان از غریبیات زینب.
لشکر جرار؛ قوم ستمکار!
تشنهی خوناند؛ صف صف اشرار!
تو چرا، تو چرا، تو چرا زینب؟
گوهر: [ناگهان از جا میجهد] لعنت به روزی که این کلمه به خانهی ما آمد. اول روز از یک جریدهنویس شنیدم که گفت: مشروطه!
معصومه: یادم است. یادم است! بهش گفتم سودا مال شما مردهاست! شما میدانید؛ تو که جای خود داری! بهش گفتم جهانگیرخان خدا تو را از من نگیرد. این کلمه چیست – مشروطه! – نکند در آن دردسری باشد؟ به من خندید. گفت به زودی همهچیز زیر و رو خواهد شد؛ و ملت به حقوق خود پی خواهد برد.
مونس: [گریان خود را میزند] ملت کجایی؛ کجایی ملت؟ حق تو کجاست؟
معصومه: بهش گفتم جهانگیرخان خدا تو را نگه دارد؛ این چه کلمهایست؟ حق کدام است؟ نکند در آن دردسری باشد؟ به من خندید. مدتی است نمیآید. نمیدانم کجاست. یادی از من نمیکند که چشمم به در مانده.
زنان: [در زمینه] فدای دل خونیات؛ فدای مظلومیات!
دل شده چاک از غریبیات زینب!
منظر: چرا یاد آن روز میافتم؟ چرا از پیش نظرم نمیرود آن روز که تو از درآمدی با زنبیل نان. حیاطی پر از مشتری ترسیده – خدایا بگیر این لقمه را که به خفت میخوریم! – همه در ترس و مستعد فرار، که تو آمدی؛ نفسزنان؛ با رنگ پریده...
[جمیل وحشتزده بلند میشود]
کتاب ندبه اثر بهرام بیضائی توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان به چاپ رسیده است.
- نویسنده: بهرام بیضائی
- انتشارات: روشنگران و مطالعات زنان
نظرات کاربران درباره کتاب ندبه | بهرام بیضائی
دیدگاه کاربران