کتاب «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» اثری از مرجان شیرمحمدی می باشد که در نشر ثالث به چاپ رسیده است.
داستان این رمان از روزگار خانوادهی دیوانبیگی روایت میکند. پرویز دیوانبیگی پدر خانواده بازیگری معروف و پیشکسوت و شناخته شدۀ جامعه است. همسر او، شهدختِ فیروزکوهی زنی خانهدار است که مشغول خانه و بچههایش است. روزی بهطور اتفاقی پا به محل کارِ همسر خود میگذارد و این اتفاق آغاز راهِ بازیگری او میشود. شهدخت در آخرین فیلمِ دیوانبیگی به همراه او نقشآفرینی میکند و به موفقیتِ زیادی دست پیدا میکند و هنر بازیگریاش نظر مثبت منتقدان را به خود جلب میکند که این مسئله موجب بروز حسادت پرویز میشود و رابطهی آنها دچار مشکلات و سردیهایی میشود. در بحبوحۀ این جریانات دختر خانواده به ایران باز میگردد که تغییر و تحولاتی در زندگیشان ایجاد میکند و این خانواده به بهانۀ بازگشت دخترشان، باری دیگر دور هم جمع میشوند. بنمایهی داستانهای شیرمحمدی را میتوان مشکلات اجتماعی دانست. مشکلاتی که شخصیتهای داستانش همواره درجدال با آنها هستند. رمان نثری ساده و روان دارد و فاقد پیچیدگی است چرا که شیرمحمدی معتقد است در داستان گویی، اصل خود داستان است و داستانهایش هم از پیچیدگیها و تکنیکهایی که بیان را سخت میکنند دور هستند. فیلمی به اقتباس از این رمان به کارگردانی همسر نویسنده، بهروز افخمی در سال 1392 اکران شد که به عنوان اثری موفق شناخته شد. مرجان شیرمحمدی، بازیگر، کارگردان و نویسنده ایرانی است که در سال 1352 در تهران به دنیا آمد. شیرمحمدی در سال 1375 قدم به دنیای بازیگری گذاشت. او درکنار بازیگری در داستاننویسی هم سررشته دارد. اولین کتاب او به نام «بعد از آن شب» موفق به کسب جایزۀ بنیاد گلشیری شد. از دیگر آثار موفق او میتوان به «یک جای امن»، «این یک فصل دیگر است» و «خانهی لهستانیها» اشاره کرد.
برشی از متن کتاب
شش ماه از روزی که شهدخت قرصهای شوهرش را برد سر صحنهی فیلمبرداری میگذشت. فیلم ساخته شده بود، با بازی پرویز دیوانبیگی و شهدخت فیروزکوهی. سر و صدای زیادی هم کرده بود. باور کردنش شاید آسان نباشد ولی واقعیت دارد. شهدخت فیروزکوهی برای بازی در نقش فرخند، در فیلم در تاریکی جایزهی بهترین بازیگر زن آن سال را گرفت. همهی روزنامهها و مجلههای سینمایی از یک غافلگیری مینوشتند. بازی درجه یک و بیهمتای شهدخت فیروزکوهی و اینکه او تا حالا کجا بوده؟ حتا یکی از منتقدان پا را از این هم فراتر گذاشت و عنوان نقدی که برای بازی شهدخت فیروزکوهی نوشته بود این بود:« در تاریکی» و در طول مقاله گفته بود که درواقع عنوانِ فیلم مناسب خود شهدخت فیروزکوهی است. که یعنی تا حالا کجا بوده و در تاریکی مانده بوده. این مقاله از آن مقالههایی بود که صبر پرویز دیوانبیگی را تمام کرد و حسابی عصبانیاش کرد. روزنامه را انداخت روی میز و فحش داد. شهدخت پیشبند بسته و دستکش ظرفشویی به دست از توی آشپزخانه بیرن آمد و به شوهرش که طول و عرض اتاق را میرفت و میآمد نگاه کرد. «چی شده؟» دیوانبیگی گفت :«مرتیکهالاغ گفته من تورو تا حالا تو تاریکی نگه داشتهام.» روزنامه را برداشت و داد دست زنش «بخونش! چرا؟ چون آقا گوز از من بدش میاد. چون تحویلش نگرفتم و گفتم برای من منتقدها مهم نیستن. مردم مهمان.» شهدخت دستکشها را درآورد و روزنامه را از شوهرش گرفت و نقد را خواند. «بابا این بیچاره کجا به تو بند کرده؟» دیوانبیگی کمربندِ ربدوشامبرش را سفت کرد. «نمیدونی دیگه. به اینمیگن گفتن از خلالِ ناگفتهها.» «چی چی؟!» «گفتن از خلال ناگفتهها.» «چقدر تو بدبین شدی پرویز.» «من بدبین شدم یا تو زیادی خوشخیالی؟» «نمیفهمم چه ربطی داره؟» «حالا ربطشو بعدها میفهمی. وقتی به تو هم بند کردن. هر چند تو که دیگه نمیخوای بازی کنی. چه فرقی میکنه. گور باباشون!» «کی گفته من دیگه نمیخوام بازی کنم؟ من تازه از این کار خوشم آمده.» دیوانبیگی از راه رفتن دست کشید و زُل زد به شهدخت. «چیکار میخوای بکنی؟» «میخوام ادامه بدم.» «چیرو؟» «همین کار بازیگری رو. اشکالی داره؟»
نویسنده: مرجان شیرمحمدی انتشارات: ثالث
نظرات کاربران درباره کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران
دیدگاه کاربران