دربارهی کتاب خوششانستر از همه بودیم
کتاب "خوش شانستر از همه بودیم" روایتگر رمانی تاثیرگذار و پرکشش میباشد که بر پایهی داستانی واقعی به نگارش درآمده است.
این اثر، جزئیات زندگی و سرنوشت اعضای یک خانوادهی هفت نفره را برای مخاطب تشریح مینماید. خانوادهای لهستانی و یهودی با نام فامیلی "کرک" که در شهر "رادوم" زندگی میکنند. بخش قابل توجه سرنوشت این خانواده، از جایی شکل میگیرد که جنگ و خشونتی تحمیلی رخ میدهد؛ جنگی خانمانسوز و ویرانگر که سرنوشت کرکها را دستخوش تحولاتی بزرگ میکند.
در فصل اول کتاب، با "ادی"، آشنا میشویم؛ پسری جوان و موفق که به موسیقی و ساخت آهنگ علاقهی فراوانی دارد. وی، علیرغم تمایل درونی، به توصیهی مادر خویش، آهنگسازی را برای مدتی ترک نموده و در رشتهی مهندسی تحصیل میکند. او هم اکنون، به دور از خانواده و کشورش، در "مونمارتر" روزگار میگذراند. ادی در این شهر، از شغلی متناسب با رشتهی تحصیلیاش برخوردار است؛ شغلی که حقوقی عالی را برای او به ارمغان میآورد.
اجرای آداب و رسوم مذهب یهودیت و حفظ کانون گرم خانواده، برای ادی از اهمیت ویژهای برخوردار است. در همین راستا، هر ساله، به هنگام فرا رسیدن اعیاد مخصوص یهودیان، به لهستان و نزد خانوادهاش میرود.
ماجرا از اوایل مارس 1939 آغاز میشود. ادی نامهای را از جانب مادرش دریافت میکند. در طول نامه، مادر، مطابق روال همیشه، به تشریح چگونگی احوال اعضای خانواده، میپردازد. اما در خطوط پایانی متن، از اوضاع نابسامان لهستان و شهر رادوم سخن میگوید؛ سخنانی همراه با ترس و دلهره. در پایان نیز از ادی درخواست مینماید که برای عید فصح پیش رو، به لهستان سفر نکند. این درخواست غیرمنتظره، ادی را سخت متعجب و نگران میسازد. چرا که در طول تمام عمر خویش، روزی را به یاد نمیآورد که بههنگام فرا رسیدن عید فصح، فردی از اعضای خانواده، در منزل پدری، حضور نیافته باشد.
نگرانی و دلتنگی برای خانواده، ادی را بیش از پیش برای بازگشت به لهستان مصمم میسازد؛ این تصمیم آغازگر اتفاقاتی شوم و غیرمنتظره میباشد و ماجراهایی خواندنی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
بخشی از کتاب خوششانستر از همه بودیم
اکنون دیگر در قبال همهچیز کرخت شدهاند، در قبال صدای مداوم تیراندازی داخل گتو، قدم برداشتن از روی جنازهها در خیابان، پوشاندن چشمهایشان هنگام عبور از دروازهی گتو، جایی که سربازان اساس ردیفهایی از یهودیان را با طنابهایی دور گردن بالا میکشند و آرام آرام حلقآویزشان میکنند. تا جایی که ممکن است کاری میکنند دردشان طولانی شود و عبرت دیگران شوند: این نتیجهی قانونشکنی است، این سرانجام افراد تنبل، نافرمان و یا فقط بدشانس است. نچوما یکبار پسری پنج شش ساله را دید که به این طریق آویزان شده بود. آرزو میکرد که ایکاش میتوانست جلو برود و او را لمس کند، هر طور شده آرامش کند، اما میدانست نتیجهی این کار، گلولهای در مغزش یا طنابی دور گردنش خواهد بود.
نچوما میگوید: «دستکم آمریکاییها وارد جنگ شدهاند.» با گفتن این جمله ذره امیدی را که بین مردم گتو به جریان افتاده است به یاد خود میآورد؛ اندکی شانس، چیزی برای متوسل شدن.
«شاید بشه جلوی آلمانیها رو گرفت.»
سل با او موافقت میکند. «شاید، اما برای ما خیلی دیر میشه.» نچوما از صدای لرزانش میفهمد که جلوی اشکهایش را گرفته است.
«اگه از گتومهای رادوم شروع کنند، ما دو تا جزء اولینها هستیم که باید بریم. احتمالا جوانها رو معاف کنند. کی میدونه شاید از اونها هم نگذرن.»
نچوما قلبا میداند که سل درست میگوید، اما تائیدش نمیکند؛ دستکم نه با صدای بلند. دست سل را میگیرد و میبوسد؛ کف دستش را روی گونهی خود فشار میدهد.
«عزیزم! نمیدونم چه اتفاقی قراره بیفته، اما هر چی که سرنوشت برامون رقم بزنه، همون میشه، دست کم ما همدیگه رو داریم.»
یک ماه پیش، شاید یکی از بچههایشان میتوانست کمکشان کند، اما حالا در گتو تنها هستند. جیکوب نزد بلا و به کارخانهی ایویال، نزدیک گتوی گلینیس رفته است و نچوما امید دارد که میلا برای دیدن هالینا در راه ورشو باشد. او و فلیشیا از زمانی که از والوا فرار کرده برنگشتهاند، اما این هر معنیای میتواند داشته باشد. حالا با شرایطی که روز به روز وخیمتر میشود، تنها امیدشان هالینا است؛ اما هالینا هنوز نتوانسته است در کارخانهی اسلحهسازی پیونکی برایشان شغلی دستوپا کند و فرصت در حال از دست رفتن است. هالینا در آخرین نامهاش گفته بود:«...
کتاب خوششانستر از همه بودیم، به قلم جورجیا هانتر و ترجمهی سارا حسینیمعینی در انتشارات کتاب کوله پشتی به چاپ رسیده است.
- نویسنده: جورجیا هانتر
- مترجم: سارا حسینیمعینی
- انتشارات: کتاب کوله پشتی
نظرات کاربران درباره کتاب خوششانستر از همه بودیم
دیدگاه کاربران