دربارهی کتاب لبخند انار هوشنگ مرادی کرمانی
کتاب "لبخند انار"، مجموعهای از شانزده داستان کوتاه و خواندنی را تشکیل میدهد که توسط قلم شیرین و روان آقای "هوشنگ مرادی کرمانی"، و تحت عناوین زیر، به رشتهی تحریر درآمده است:
لبخند انار، گوشواره، 6 تا موز، لانه، پروانه، بازار، نخ، تکدرخت، بچههای ایران (تکدرخت -2)، شعر تازه(تکدرخت -3)، یادگار سفر (تکدرخت -4)، زادگاه، میوه، مادر، هستهی آلبالو و پیام
به عنوان مثال در داستان لبخند انار، جزئیات یک مراسم بزرگ را میخوانیم؛ مراسمی که جهت بزرگداشت مدیری سختگیر اما تاثیرگذار و دلسوز، برگزار شده است. این مدیر آقای "دباغ" نام دارد. او در گذشته، با استفاده از ترکشهایی سخت و دردناک، تمامی دانشآموزان را تنبیه مینمود؛ ترکشهایی که از چوب درخت انار موجود در حیاط مدرسه تامین میشد. در واقع قصد این مرد از تنبیه جسمی، تربیت صحیح دانشآموزان و منع آنها از تنبلی و اجبارشان به درس خواندن بوده است. امری که خود دانشآموزان نیز پس از گذشت سی و چهار سال، آن را تصدیق و ستایش میکنند.
هماکنون آقای دباغ، در قید حیات نیست. اما شاگردان و دانشآموزان او، از طریق برگزاری این مراسم، قصد دارند که یاد و خاطرهی این مرد را زنده نگاه دارند. دانشآموزانی که حالا، به مردانی بزرگ تبدیل شدهاند. هر یک، موفقیتهای زیادی را کسب نموده و صاحب مقام و منسبی هستند. از جمله، پزشک، مهندس، نویسنده، شاعر، استاد و غیره.
این مراسم با حضور تعداد زیادی از شاگردان، معلمهای آن دوره و همچنین "مش عبدالله"، خدمتگزار مهربان مدرسه آغاز میشود. هر یک از حضار، به ترتیب با قرار گرفتن در پشت تریبون، از خاطرات مدرسه و نحوهی برخورد دباغ با خویش، سخن میگویند.
بخشی از کتاب لبخند انار
آقای دکتر مهرآوا رفت پشت میکروفن، جماعت برایش کف زد. آقای دکتر دستی به چانهاش کشید و جمعیت را خوب نگاه کرد و گفت:
- من هم هنوز سوزش ترکههایش را از یاد نبردهام. به صراحت بگویم و پنهان نمیکنم اگر امروز پزشکی هستم موفق، ببخشید که از خودم تعریف میکنم، پزشکی هستم که صدها بیمار را معالجه کردهام و بسیاری از پزشکان جوان آرزو دارند که جای من باشند، هر چه هستم، گرچه ادعایی ندارم، همه از لطف و صفا و از همه مهمتر کتکهایی است که از دست آن مرد بزرگ خوردهام. او مرا به راه آورد. از تنبلی و گریز از مدرسه نجاتم داد.
هرگز فراموش نمیکنم، پدرم وقتی دید که دوستان نابابی دورم را گرفتهاند، اهل درس و مشق نیستم و آیندهام دارد تباه میشود، دستم را گرفت و آورد پیش آقای دباغ و گفت: «این بچه دست شما، گوشتش از شما و استخوانش از ما. یعنی بزنید، بزنید تا گوشتش بریزد و استخوانش را بفرستید خانه» آقای دباغ هم که توی این گونه کارها استاد بود. از روز اول، مرا زیر نظر گرفت.
حضور و غیاب و درس و مشقم را شخصا میدید، و تقریبا هر روز چند تا ترکهی انار از همان ترکههایی که آقای سپهری اشاره فرمودند، کف دست و پایم میزد تا کمکم سر به راه شدم. دور دوستان ناباب را خط کشیدم، به موقع میرفتم مدرسه، به موقع مشقهایم را مینوشتم. شب تا مشقهایم را نمینوشتم نمیخوابیدم.
اگر نمینوشتم و میخوابیدم تا صبح خوابهای ترسناک و کابوس کتکهای آقای دباغ را میدیدم. اتفاقا یک شب مهمان داشتیم و تا آخر شب با مهمانها گفتیم و خندیدیم حسابی خسته شدم و خوابیدم. نصف شب، توی خواب دیدم کفهای دستم میسوزد. بلند شدم چراغ را روشن کردم. پنج صفحه مشق نوشتم.
مادرم بیدار شد و هر چه گفت: «عبدالحسین بگیر بخواب» گوش ندادم. بالاخره همت آن مرد کمک کرد که به درس و مشقم خوب برسم، دست از بازیگوشی بردارم و در کنکور پزشکی در بین آن همه داوطلب نفر چهارم بشوم، و امروز در خدمت شما هستم. من فکر میکنم دعای بسیاری از بیماران را که من معالجه کردم و از درد و رنج خلاص شدهاند...
کتاب لبخند انار به قلم هوشنگ مرادی کرمانی در انتشارات معین به چاپ رسیده است.
- نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
- انتشارات: معین
نظرات کاربران درباره کتاب لبخند انار | هوشنگ مرادی کرمانی
دیدگاه کاربران