درباره کتاب پابلو پیکاسو (مردی که دوزخ را نقاشی کرد)
این کتاب زندگی هنری پیکاسو را به تصویر می کشد و خواننده در روند این اثر، با تئوری های این هنرمند اسپانیایی در زمینه های هنر، زیبایی، طبیعت، دوستی، عشق، رنگ، سیاست و بسیاری از مسائل هنری آشنا می شود. نویسنده با شرح زندگی هنری پیکاسو، بررسی می کند که دنیای هنر بدون حضور شخصی مثل او، ممکن بود چگونه باشد. آرنی گرینبرگ که کتاب حاضر را به صورت یک نمایش نامه زیبا نوشته است، سعی دارد شخصیت و احساسات این هنرمند بزرگ را به تصویر بکشد. از آن جایی که خود پیکاسو هرگز زندگی نامه خودش را ننوشته بود و اعتقادی هم به داشتن دفتر خاطرات نداشت، نویسنده این کتاب برای نوشتن از پیکاسو مجبور بود به یادداشت هایی که دیگران درباره او نوشته بودند، استناد کند. شخصیت این مرد هنرمند آن قدر دوست داشتنی بوده است که بسیاری از دوستان و نزدیکانش با وجود این که می دانستند پیکاسو مایل به ثبت گفته هایش نیست اما صحبت های او را کلام به کلام یادداشت می کردند و حالا این یادداشت ها، زمینه ساز نوشتن نمایش نامه ای درباره پابلو پیکاسو شده است. گفت و گوهای این نمایش از روی صحبت های پیکاسو با دوستان نزدیکش بازنویسی شده و ذهنیت این هنرمند را درباره عشق، ترس و اضطراب هایش روایت می کند.
برشی از متن کتاب پابلو پیکاسو (مردی که دوزخ را نقاشی کرد)
پابلو: خب من هم همین کار را می کنم! وقتی کار می کنم، جسمم رو بیرون جا می ذارم، مثل مسلمونا که وقتی وارد مسجد می شن، کفش هاشون رو بیرون در میارن. در چنین شرایطی که فقط به نحو گیاهواره ای وجود داره، و همین به نقاش اجازه میده که زیاد عمر بکنه. تمرکز... درسته... این اصل مطلبه. سزان نمیدونست چه طور متمرکز باشه: وقتی با درختی رو بهرو می شد به چیزی که جلوی چشمانش بود سخت نگاه می کرد. درسته باید تمرکز تو بر همه چیز معطوف کنی. آره، و نور... تمرکز... و نور... نور هر شیئی رو برجسته می کنه در سایه های عمیقی که بوم ها را احاطه می کنه و بعد روی تیرها بازتاب پیدا می کنه - اینو تو اکثر طبیعت بیجان های من می بینید، چون تقریباً تمام شان شب کشیده شدند. من دوست دارم بعد از ظهر نقاشی کنم، ولی بهتر از اون شبهاست. (نور روی پابلو متمرکز می شود. گرترود ناپدید می شود. پابلو می نشیند و سیگاری آتش می زند.) ولی موفقیت از همه چیز مهم تره! معروفه میگن که هنرمند باید برای خودش کار کنه، برای عشق به هنر، و از موفقیت پرهیز کنه. تصور غلطیه. هنرمند به موفقیت نیاز داره. من اون سالهای اول نمی دونستم که چه کسی از ماها موفق میشه. مشهور میشه. مطمئن بودیم تا بعد از مرگ مون شناخته و تایید نمی شیم. شخصا می خواستم ثابت کنم که موفقیت رو میشه بدون سازشکاری کسب کرد، علیرغم تمام افاضاتی که کردن، هنر مبارزه است. بدترین چیز برای نقاش بوم سفیده. با وجود این، در واقع رنگ کمتری به کار میبرم و اجازه میدم که بوم بکر نقش خودش رو بیشتر و بیشتر اجرا کنه. اگه همینجور ادامه پیدا کنه، احتمالاً به زودی به اینجا می رسم: (بوم تازه را بر می دارد و روی سه پایه می گذارد و امضایش می کند) بوم سفید و بکری را امضا می کنم و تاریخ می ذارم. بوم دست نخورده، هم زیبا و هم وحشتناکه، مگه نه؟ دیوار هم مثل بوم بکر می مونه. دیوار چیز خوبیه، مگه نیست؟ همیشه دقت کردم ببینم چه اتفاقی براشون می افته. جوان که بودم نقاشی های دیواری رو که می دیدم کپی می کردم. بارها مقابل دیوار ساده سفید ایستادم و وسوسه شدم که چیزی روش حک کنم. آن چه مانعم میشد این بود که مجبورم بزارمش و برم و بسپارمش به دست سرنوشت. نقاشی دیواری متعلق به همه و هیچکسه... ولی روزی... یک دیوار و طراحی می کنم. در مون مارتر یک روز تو بانک منتظر بودم. داشتند ساختمونو نوسازی می کردند. یک تکه دیوار خالی را دیدم که هنوز خرابش نکرده بودند. این بود که رویش نقاشی کشیدم. وقتی کار بازسازی تموم شد دیگه از اون دیوار هم اثری نبود. چند سال بعد، در فرایند بازسازی مجدد، نقاشی دیواری من ظاهر شد. یک نفر فکر کرد چیز جالبیه بعد متوجه شدن که اصله. یک پیکاسوی اصل. رئیس بانک دستور داد کار رو متوقف کنن و کارهای کنده کاری من و خالی کردن، مثل دیوارنگاره ای که دور تا دورش هم دیوار بود و بعد اون رو برداشت و در آپارتمان خودش جاسازی کرد.
نویسنده: آرنی گرینبرگ مترجم: گلی امامی انتشارات: نشانه
نظرات کاربران درباره کتاب پابلو پیکاسو | آرنی گرینبرگ
دیدگاه کاربران