دربارهی کتاب زن زیادی از جلال آل احمد
کتاب زن زیادی، یکی از بهترین کتاب های رمان ایرانی میباشد. کتاب "زن زیادی" مجموعهای از ده داستان کوتاه است که هر یک روایتهایی مستقل و مجزا از دیگری را در اختیار مخاطب قرار میدهند. "جلال آلاحمد"، با استفاده از جملاتی ساده و روان به نگارش این آثار پرداخته و به این واسطه، در طول داستان، ارتباط نزدیکی با خواننده برقرار میکند. این مجموعه تحت عناوین زیر میباشد:
رسالهی پولوس رسول به کاتبان، سمنوپزان، خانم نزهتالدوله، دفترچهی بیمه، عکاس بامعرفت، خداداد خان، دزدزده، جاپا، مسلول، زن زیادی
به عنوان مثال، در داستان "زن زیادی"، شخصیت اصلی قصه دختری مجرد و سیوچهار ساله است که از زیبایی ظاهری برخوردار نیست. وی، به جهت عدم برخورداری از موی سر، همواره از کلاهگیس استفاده میکند. شرایط جامعهی حاضر در این داستان به گونهای است که دختران باید به خانهی بخت بروند، در غیر اینصورت، همچون فردی زیادی در خانه محسوب میگردند. تحت چنین شرایطی، دختر قصه نیز آرزو دارد که ازدواج نموده و برای خود خانوادهای تشکیل بدهد.
ماجرا از جایی آغاز میشود که به پیشنهاد برادر این دختر، مردی بدترکیب و زشترو، برای خواستگاری، وارد خانهی آنها میشود. این مرد نیز همانند شخصیت اصلی قصه، از سلامت جسمی کامل بهرهمند نیست؛ یکی از پاهایش علیل است و با کمک عصا راه میرود. او در یک محضرخانه فعالیت میکند و در کنار مادر و خواهر بدجنسش روزگار میگذراند.
دختر قصه، در همان ملاقات اول، مورد پسند خواستگارش قرار میگیرد. مدت کوتاهی بعد، در طی جشنی مختصر و کوتاه، آنها به عقد یکدیگر درمیآیند؛ عقدی که بدون حضور مادر و خواهر داماد صورت میپذیرد. پس از پایان مراسم، عروس و داماد قصه، جهت شروع زندگی مشترک خود، وارد منزلشان میشوند؛ منزلی که متعلق به مادر و خواهر مرد میباشد و آنها نیز در آن زندگی میکنند.
دختر با دلی پر از امید و آرزو، به دیدار و دستبوسی مادر شوهرش میرود اما با واکنش تلخ و غیر قابل تحمل این پیرزن مواجه گشته و زندگیاش تحت تاثیر قرار میگیرد.
بخشی از کتاب زن زیادی؛ انتشارات مجید
چهل روز، حتی یکبار صدامان از اتاق بیرون نرفت. نه صدای من و نه صدای خود پدرسوختهی بدترکیبش! اما من از همان اول که دیدم باید با مادرشوهر زندگی کنم، ته دلم لرزید. میدانید؟ آخر آدم بعضی چیزها را حس میکند. میدیدم که جنجال برپا خواهد شد و از روی ناچاری خیلی مدارا میکردم.
باور کنید شده بودم یک سکهی سیاه. با یک کلفت این جور رفتار نمیکردند. سیوچهار سال توی خانهی پدرم با عزت و احترام زندگی کرده بودم و حالا شده بودم کلفت آببیار مادرشوهر و خواهر شوهر. ولی باز هم حرفی نداشتم. باز هم راضی بودم. اصلا به عروسیمان هم نیامدند. مادر و خواهرش را میگویم. دعوتشان کردیم و نیامدند و همین، کار را خراب کرد. همین که شوهرکم خودش همه کاره بود و بلهبریها را کرده بود و مادر و خواهرش هیچ کاره بودند.
خودش میگفت خواهر و مادرم کاری به کار من ندارند؛ ولی دروغ میگفت، مگر میشود؟ مادر شیرهی جانش را به آدم میدهد، چطور میشود کاری به کار آدم نداشته باشد؟ دست آخر هم، خدا خودش شاهد است، همین مادر و خواهرش مرا پیش او سکهی یک پول کردند. عروسیمان خیلی مختصر بود. عقد و عروسی با هم بود.
برادرکم قبلا اسباب و جهازم را برده بود و خانه را مرتب کرده بود. خانه که چه میدانم. همهاش دو تا اتاق داشت. با جهاز من یکی از اتاقها را مرتب کرده بودند. شب، شام که خوردیم ما را دست به دست دادند و بردند. وای! هیچ دلم نمیخواهد آن شب را دوباره به یاد خودم بیاورم. خدا نیاورد! عیش به این کوتاهی! فقط یادم است وقتی عقد تمام شد، آمد رویم را ببوسد و من توی آینه صورت عینکدارش را نگاه میکردم.
در گوشم گفت: «واسهی زیرلفظیت یه کلاهگیس قشنگ سفارش دادم، جانم!» و من نمیدانید چه حالی شدم. حتما باید خوشحال میشدم. خوشحال میشدم که مطلب را فهمیده و به روی خودش نیاورده و با وجود همهی اینها مرا قبول دارد. اما مثل این بود که با تخماق توی مغزم کوبیدند. دلم میخواست دست بکنم و از زیر عینک چشمهای باباقوریشدهاش را دربیاورم. پدرسوختهی بدترکیب وقت قحط بود که سر عقد مرا به یاد این بدبختیام میانداخت!...
کتاب زن زیادی به قلم جلال آل احمد در انتشارات مجید به چاپ رسیده است.
- نویسنده: جلال آل احمد
- انتشارات: مجید
نظرات کاربران درباره کتاب زن زیادی | جلال آل احمد؛ انتشارات مجید
دیدگاه کاربران