دربارهی کتاب گرندل
کتاب "گرندل"، روایتگر داستانی مفهومی و تاثیرگذار است که "جان گاردنر"، نویسندهی توانای امریکایی آن را به رشته تحریر درآورده است. در واقع این اثر، به نوعی بازخوانی "منظوم بیوولف" به شمار میآید؛ بازخوانیای آزادانه و خلاقانه که از زوایه ای متفاوت، به توصیف شخصیت اصلی قصه و روایت داستان خود میپردازد.
منظوم بیوولف، از هزاران سال پیش تاکنون، در میان انگلیسیزبانان حفظ شده است. در این منظوم، نبرد میان "گرندل" و "بیوولف" را میخوانیم. گرندل، یک هیولای وحشتناک و درنده است که انسانها را میکشد و از آنها تغذیه میکند. بیوولف نیز، مبارزی جنگجو میباشد که پس از نبردی نفسگیر، در نهایت، گرندل را به کام مرگ میکشاند و انسانها را از دست این درندهی قاتل، نجات میدهد.
گاردنر، با در نظر گرفتن محتوای روایت این منظوم، هیولای قصه، یعنی گرندل، را به عنوان شخصیت اصلی رمان خود برمیگزیند. او به شخصیت گرندل، ویژگیهایی تازه و متفاوت میبخشد. ویژگیهایی که نویسنده، الگوی آنها را از فلسفهی "ژان پل سارتر" الهام گرفته است. فلسفهای که بر عدم وجود خداوند و دنیایی دیگر، دلالت دارد. گاردنر، شخصا با این فلسفه مخالف میباشد. وی با کمک داستانپردازی و شخصیت گرندل، سعی بر تحلیل و بررسی همین فلسفه دارد.
راوی داستان، گرندل میباشد؛ هیولایی غمگین و افسرده که همراه با مادر پیرش، درون اعماق یک غار تاریک زندگی میکند. مادری که از توانایی سخن گفتن عاجز است. او غرق در گذشتههای خود میباشد و هیچ درک و ارتباط صمیمانهای با تنها فرزندش ندارد. از همین روی گرندل، به دنبال برقراری ارتباط با انسانها و یافتن پاسخهایی برای سوالات و ابهامات ذهنی خود است؛ ابهاماتی در رابطه با علت حیات و وجود خود و سایر مخلوقات در جهان، ماهیت خیر و شر، عشق، نفرت و بسیاری موارد دیگر.
بخشی از کتاب گرندل
توازن همهچیز است، مثل قایق گوسفندکشی بیسکانی زمان را پشت سر میگذارد، پیش به سوی جهنم، با دکلی برافراشته تا در چشم فلک فرو برود. هه هه! (آه میکشم.) دشمنانم (همانطور که اژدها گفت) خود را بر اساس من تعریف میکنند. اگر بخواهم میتوانم یک شبه دخل همهشان را بیارم، تیرهای بزرگ چوبی کندهکاری شده را پایین بکشم و همراه با موشهاشان و لیوانهای آبجوخوری و سیبزمینیهاشان، در راغتالار خردشان کنم – ولی پا پس میکشم. کور نیستم به پوچی این کار. شکل همان نقش است. وقتی که هروتگار در هم کوبیده شود، درهم کوبندهی هروتگار را چی بنامیم؟
کمی برقص، حیوان. بزن بر طبل بیعاری. اینجا جای قشنگی است. انگار – اوووه، جانمی! –تختهسنگ و مهتاب و منظرهی دوردستها! آواز بخوان!
هی هروتگار بدبخت،
دشمن گرندل!
هی گرندل بدبخت،
ای دل، ای دل!
زمستان به زودی.
(پچپچه، پچپچه. گرندل، از خاطرت گذشته عزیزم که دیوانهای؟)
(دستها را ظریفانه بالای سر قلاب میکند، نوک انگشتان یکی از پاها را بر زمین میگذارد – ووی! چه ناخنهای وحشتناکی! – قدمی برمیدارد و چرخی میزند:
گرندل دیوانه است،
ای دل، ای دل!
هروتگار پیر، از برف
تو را چه حاصل!
توازن همه چیز است و بر موج قوافی میراند...
هی گرندگار بدبخت،
دشمن هروتدل!
گرداب فرو میرود:
ای وای! دل غافل!
زمستان به زودی میرسد.
در میانهی دوازدهمین سال جنگ ابلهانهام.
امیدوارم دوازده عدد مقدسی باشد. عدد گریز از دامها.
[جهان مهتاب گرفته را در پی نشانهها جستوجو میکند، دست خود را در برابر تاریکی سایبان چشمها میکند، ایستاده بر یک پای پشمالو که فقط کمی خونآلود است و یکی از انگشتانش در نبردی قدیمی با تبر کنده شده. سه درخت مرده در بوتهزار پاییندست که صاعقه زندهزنده سوازندهشان، علائمی بدشگونند. (اوه، پسر، ما علائم!) همچنین درختان. بر تپهای سرمازده در دوردست، مردانی سوار بر اسب. داد میکشد: «بیایید اینجا!» دستهایش را تکان میدهد. آنها درنگی میکنند، خود را به کری میزنند و به سمت شمال میتازند و دور میشوند. نظاره میکند: بنجل و سرهمبندیشده. این عالم سرد تماما، بنجل و سرهمبندیشده.]
دیگر بس است! شبی برای کندن سرها و در خون حمام کردن! فقط افسوس که سهم این فصل را دیگر کشته است. مراقب باش، مراقب غاز تخم طلا باش! حدی برای میل نیست به جز احتیاجات میل. (قانون گرندل.)
کتاب گرندل به قلم جان گاردنر و ترجمهی مرتضی زارعی در نشر خزه به چاپ رسیده است.
- کلاسیکهای مدرن - 1
- نویسنده: جان گاردنر
- مترجم: مرتضی زارعی
- انتشارات: خزه
نظرات کاربران درباره کتاب گرندل | جان گاردنر
دیدگاه کاربران