کتاب مدار راس السرطان اثر هنری میلر و ترجمه ی سهیل سمی در انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.
"مدار راسالسرطان" کتابی جذاب و خواندنی در رابطه با شرح حالی از زندگی شخصی نویسنده و به نوعی یادداشتهای روزانه ی او میباشد. "میلر" با زبانی ساده و گویا از لحظه لحظه ی زندگی خود و مشقتهای طاقت فرسای آن سخن به میان میآورد، وی این اثر را هنگامی که در فرانسه روزگار میگذرانده، بر اساس اتفاقاتی واقعی که خود شخصا با آنها مواجه میشود و از فقر و تنگدستی که او را وادار به انجام هر کاری از جمله گورکنی، فروشندگی، دستفروشی، باربری در هتل، گارسونی، شیر فروشی، بلیط پاره کن سینما و... کرده، با جذابیت هر چه تمام مینویسد. بسیار زیبا و تاثیرگذار به توصیف فضای اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعه و شرایط زندگی مردم از قبیل گرسنگی، استیصال، دربهدری، خانه به دوشی، تنفر و... میپردازد که مردم به طور مداوم، روزانه با آنها دست و پنجه نرم میکنند. "مدار راس السرطان" اثری ماندگار میباشد که طی سالها مورد توجه بسیاری از نویسندگان و منتقدان در کشورها و دوره های مختلفی از زمان قرار گرفته است. صداقت و سادگی به کار رفته در جملات و روایت ها، محتوایی بسیار جذاب و دلنشین خلق کرده است؛ گیرایی و زیبایی کتاب به حدی زیاد است که توانسته به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار کند، تمام احساسات و ذهن او را اسیر خود کرده و مشتاقانه تا پایان کتاب با خود همراه میکند.
برشی از متن کتاب
در ویلا بورگسه زندگی میکنم. همه جا تر و تمیز ایت. حتی یک صندلی هم جابه جا نشده. اینجا تنهای تنها هستیم و مردهایم دیشب بوریس متوجه شد که تنش شپش گذاشته. مجبور شدم موهای زیربغلش را بزنم، اما باز هم تنش میخارید چطور ممکن است تن آدم در جایی به این زیبایی شپش بگذارد؟ اما مهم نیست. اگر به خاطر شپشها نبود، من و بوریس هرگز تا این حد صمیمی نمیشدیم. بوریس تازه چکیدهای از نظراتش را برایم شرح داده. در مورد وضع هوا علم غیب دارد. میگوید خرابی هوا دنباله دارد. فجایع بیشتر، مرگ بیشتر و یاس بیشتری در راه است. هیچ جا کوچکترین نشانی از تغییر نیست. سرطان زمان همه را میبلعد. قهرمانان ما خودشان را کشتهاند.، یا دارند میکشند. پس قهرمان ما نه زمان، که بی زمانگی است. باید همقدم، به ستون یک، به سوی زندان مرگ برویم. پریزی نیست. هوا تغییر نمیکند. پاییز دومین سال اقامتم در پاریس است. به دلیلی به اینجا فرستاده شدهام که هنوط نتوانستهام درکش کنم. نه پولی دارم، نه امکاناتی، نه امیدی. من خوشبختترین مرد عالم هستم. یک سال پیش، شش ماه پیش، فکر نیکردم هنرمندم. دیگر به این مساله فکر نمیکنم، هستم. وجودم از ادبیات تهی شده. دیگر کتابی برای نوشتن باقی نمانده، خدا را شکر. میپرسید پس این کیست؟ این که کتاب نیست؟ مایهی رسوایی است، افتراست، هتک حرمت شخصیت است. این نوشته ها به معنای معمول کلمه یک کتاب نیست؛ نه، توهینی طولانی است، اخ و تفی به صورت هنر، تیپایی به آسمان، بشر، تقدیر، زمان، عشق، زیبایی... هر آنچه فکرش رابکنید. میخواهم برایتان آواز بخوانم، شاید کمی خارج بخوانم، اما به هر حال میخوانم. وقتی قار قار میکنی، میخوانم و بر قالب مردانه میرقصم... برای آواز خواندن اول باید دهان باز کرد. باید خوش نفس بود و کمی هم از موسیقی سر رشته داشت. داشتن آکوردئون یا گیتار ضروری نیست، مساله اصلی خواست آواز خواندن است. پس این نوشته آواز است. من آواز میخوانم. برای توست که میخوانم، تانیا. ای کاش میتوانستم خوشتر از این بخوانم، آهنگینتر از این، اما در آن صورت شاید هرگز به شنیدن آوازم رضایت نمیدادی. تو به اواز دیگران گوش دادهای و آوازشان هیچ گرمایی به تو نبخشیده. آنها یا بیش از حد زیبا خواندند، یا کمتر از آن چه انتظار داشتی. نمیدانم بیس و چندم اکتبر است. دیگر حساب زمان را نگه نمیدارم. آیا رویای چهاردهم نوامبرم در یادم خواهد ماند؟ وقفه هایی هست اما این وقفهها در میان رویاها ایجاد میشوند، و دیگر هیچ یاد و آگاهیای از آنها در ذهنم باقی نمانده. جهان اطرافم محو میشود و این گوشه و آن گوشه ریزههایی از زمان بر جا میگذارد. جهان خورهای است که ذره ذره خودش را میخورد و از بین میبرد... در این فکرم که وقتی سکوت بزرگ بر دهان آدم و عالم مهر بزند، سرانجام موسیقی پیروز میشود. وقتی همه چیز دوباره به زهدان زمان بازگردانده شود، اغتشاش بار دیگر برپا خواهد شد و اغتشاش همان پارتیتوری است که نتهای واقعیت بر آن نوشته میشوند، تو، تانیا، اغتشاش من هستی. به همین دلیل است که آواز میخوانم. نه، حتی من نیستم که میخوانم، جهان میراست که پوسته زمان از تنش می افتد...
نویسنده: هنری میلر مترجم: سهیل سمی انتشارات: ققنوس
نظرات کاربران درباره کتاب مدار راس السرطان - هنری میلر
دیدگاه کاربران