دربارهی کتاب دریاچهی مخفی
کتاب "دریاچهی مخفی" روایتگر داستانی تخیلی و هیجانانگیز میباشد که برای مطالعهی مخاطب کودک و نوجوان به رشتهی تحریر درآمده است.
شخصیتهای اصلی قصه، "تام" و "استلا" نام دارند. آنها خواهر و برادری نوجوان هستند که همراه با مادرشان، در "هنگکنگ" زندگی میکنند. تام، همیشه، آرزوی کشف گنجی بزرگ را در قلب خود میپروراند. از همین روی، به حفاری زمین علاقهی فراوانی دارد. در مقابل این پسر، استلا تنها سرگرمی و علاقهاش، وقت گذراندن با دوستانش میباشد و از دوری آنها رنج میبرد.
با اتمام دورهی تحصیلی، و شروع تعطیلات تابستان، تام، استلا و مادرشان، جهت گذراندن اوقات فراغت، به مکانی به نام، "محله باغها" سفر میکنند. این محله، از تعدادی خانهی زیبا و بزرگ تشکیل میگردد که همگی به یک باغ بزرگ و عمومی منتهی میشوند؛ مکانی قدیمی و مرموز که دقیقا مطابق سلیقهی تام میباشد و امید به کشف گنج رو بیش از پیش، در قلب و روح این پسر روشن میسازد. مطابق معمول، نظر استلا کاملا مخالف با برادرش میباشد و از حضور در این خانه و محله، ناراحت و غمگین است.
اصل ماجرای این کتاب، در نتیجهی گمشدن و پیداشدنهای مداوم و پیدرپی سگ یکی از ساکنان محله باغها شکل میگیرد؛ سگی پیر به نام "هری" که به خانم "مون" تعلق دارد. این موضوع همچون یک معمای پیچیده، تمامی توجه خواهر و برادر قصه را به خود جلب میکند. در نتیجه، تام و استلا، تصمیم میگیرند که هری را زیر نظر گرفته و پرده از راز او بردارند. تصمیمی که آنها را با حقایقی باورنکردنی و تکاندهنده مواجه میکند.
برشی از کتاب دریاچهی مخفی
رقص موش کورها
اما جیغ زد: «میدونستم! من میدونستم! به لوسی گفته بودم موش کورها حتما یه قدرت خاصی دارن ولی حرفم رو باور نکرد! جک، خیلی خوشحالم که میشنوم تو دزد نیستی. وگرنه باید به پاپا میگفتم!» اما لبخند شیرینی به جک زد و پایین لباس خوابش را جمع کرد؛ «زود باشین. بهتره از اینجا ببرمتون بیرون. ممکنه پاپا بیدار بشه، اینجا هم پر دود شده و میفهمه!»
وقتی بچهها زیر نور ماه بیرون زدند، ساعت استلا دو و نیم را نشان میداد. اما یک جفت نیمبوت به پا کرده بود و پالتوی خیلی شیکی روی لباس خوابش پوشیده بود.
روی چمنها به سمت درختان حرکت کردند، اما موهای تیرهاش را عقب زد و گفت: «دربارهی موش کورها بیشتر بهم بگین.»
جک گفت: «خب، چیها ازشون میدونی؟»
«خیلی نمیدونم! فقط خیلی شده که شبها از پنجرهی اتاقم ببینمشون. زیر نور ماه تندتند میدویدن. اول فکر کردم خیالاتی شدهام، ولی آخرش به لوسی گفتم و قرار بود امشب بریم موش کور بگیریم؛ البته معلومه که یادش رفته. لوسی خنگ من!»
همگی زیر درختی، دور از دیدرس خانهها نشستند و به غذاها حمله کردند. لابلای غذا خوردن، برای اما تعریف کردند؛ دربارهی تونل زمان، اتهام دروغی که به پدر جک زده بودند، دربارهی اینکه جک آمده بود تا وسایل پدرش را بردارد و رفتار مشکوک کرولی توی خانه.
اما گفت: «وای عزیزم، جک. واقعا متاسفم. پاپا گاهی خیلی بدجنس میشه. پس تو میگی کرولی نقرهها رو دزدیده؟» جک مطمئن سر تکان داد. اخمهای اما بدجوری درهم رفت: «میدونی، همیشه فکر میکردم که این کرولی یه مشکلی داره! به سوفی گفته بودم، ولی اون گفت که این فقط خیالپردازی بچهگونهی خودته. سوفی گاهی خیلی اعصاب خردکن میشه!» و سرش را اعتراضآمیز تکان داد.
جک با خنده گفت: «خودت رو خیلی درگیر حرفهای خواهرت نکن! این جور که پیداست انتخابش نکردهان!»
اما نگاه متعجبی به جک انداخت: «منظورت چیه؟»
جک گفت: «خب، ببین، مثل اینکه موش کورها فقط واسه بعضیها خودشون رو نشون میدن، انگاری که ما چند نفر هم جزو اون بعضیهاییم!»
نطق تام باز شد: «حتما واسهی هری هم ظاهر میشن!»
اما فوری گفت: «چه ربطی به هری داره؟»
استلا لبخندزنان گفت: «...
کتاب دریاچهی مخفی اثر کارن اینگلیس و ترجمهی غزال وکیلی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: کارن اینگلیس
- مترجم: غزال وکیلی
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب دریاچهی مخفی
دیدگاه کاربران