دربارهی کتاب مدرسه جاسوسی 6 (عملیات شناسایی)
کتاب "عملیات شناسایی" جلد ششم از مجموعه کتاب مدرسهی جاسوسی میباشد که برای مخاطب کودک و نوجوان به نگارش درآمده است.
ماموران سازمان سیا، یک ماه پیش، "موری هیل" را دستگیر کردهاند؛ نوجوانی که هماکنون، در زندان مدرسهی جاسوسی و با تدابیر امنیتی فوق پیشرفته نگهداری میشود. او یکی از موذیترین عوامل سازمان بینالمللی "اسپایدر" میباشد. موری، چندین ماه، به عنوان عامل نفوذی در مدرسه جاسوسی سیا، فعالیت مینمود. وی قصد داشت که آکادمی را به همراه تمامی دانشآموزان آن، منفجر کند؛ امری که در آن با شکست مواجه گشته است. با وجود ارائهی پیشنهادهایی وسوسهبرانگیز، از جمله پول فراوان، او تاکنون حاضر نشده که اطلاعاتی را دربارهی اسپایدر افشا نماید.
ماجرای این جلد از جایی آغاز میگردد که موری، به طور ناگهانی، تصمیم میگیرد، مطالب مهمی را دربارهی اسپایدر مطرح کند؛ مطالبی در رابطه با هویت واقعی گردانندگان و روسای این سازمان، که تنها با بنجامین در جریان خواهد گذاشت. در چنین شرایطی، بنجامین، خارج از مدرسه، تحت آموزش اریکا هیل، به فراگیری تکنیکهای بقای پیشرفته مشغول میباشد. اریکا، بهترین دانشآموز مدرسهی جاسوسی و همکار همیشگی بنجامین در ماموریتها مختلف او است. این دختر، نوهی "سایرس هیل"، حرفهایترین عضو سازمان سیا نیز میباشد.
سایرس، با اریکا تماس گرفته و از او میخواهد که خیلی زود، همراه با بنجامین، به زندان مدرسه مراجعه کند. بنابراین پسر قصه و اریکا، کنجکاوانه به سوی آکادمی سیا رفته و با ماجراهایی پرکشش و خواندنی مواجه میشوند.
شخصیت اصلی قصه، "بنجامین ریپلی" نام دارد. او پسری نوجوان است که در "آکادمی جاسوسی سیا" تحصیل میکند؛ آموزشگاهی مهم با دانشآموزان باهوش و نابغه که جهت حفظ امنیت کشور امریکا و اهداف مختلف آن، مورد تعلیم قرار میگیرند. بنجامین تاکنون، مامویتهای مختلفی را برعهده گرفته است. او با خطرات جانی زیادی مواجه گشته؛ اما خوشبختانه توانسته همه را با سلامت، پشت سر بگذارد. "اسپایدر"، سازمانی بینالمللی است که هرجومرجهای زیادی را در نقاط مختلف جهان ایجاد میکند و بدترین دشمن سیا به حساب میآید.
برشی از متن کتاب مدرسه جاسوسی 6
باستانشناسی
سنوت کشف نشده
جایی در کوئینتانا رو
29 مارس
2 بعدازظهر
فکر میکردم راه رفتن در یک گورستان زیرزمینی کمابیش آبگرفته، زیر نور یک چراغقوهی کوچک، وحشتناک باشد.
ولی از وحشتناک هم بدتر بود.
بیشتر وقتها یا داشتیم شنا میکردیم، یا تا زیربغلمان توی آب بودیم. حرارت بدنمان خیلی سریع افت کرد و لرزمان گرفت. بیشتر جاهای تونل از هر طرف تنگتر میشد یا فاصلهی دیوارها از هم کم میشد یا سقف پایین میآمد و فقط مسیرهای تنگ و باریک و خفقانآوری برایمان باقی میماند که باید به زور ازشان رد میشدیم. نور کم بود و سرم هی میخورد به چکندهسنگها، اما با وجود فاصلهی زیادمان از نور آفتاب، موجودات زیادی توی غار زندگی میکردند. اگر زیستشناس بودم، حتما حسابی کیف میکردم، ولی زیستشناس نبودم و اینطور که معلوم شد، موجوداتی که توی غار زندگی میکنند هیچکدام بانمک یا دوستداشتنی نیستند، بلکه آدم را یاد کابوسهای شبانهاش میاندازد. علاوه بر ماهیهای عجیب و کور، کلی حشرهی غیرعادی دیدم که بعضیهایشان به طور نگرانکنندهای درشت بودند و روی سقف تونل راه میرفتند.
کمکم دلم برای پیادهروی در جنگل تنگ شد. بله، کم مانده بود از بیآبی بمیریم، ولی اقلا هوا آفتابی و گرم بود.
من و زویی شانه به شانهی هم راه میرفتیم. توی تونل تاریک و احتمالا مرگباری بودیم و کاملا منطقی بود که به هم نزدیک شویم. چیزی دربارهاش به زویی نگفتم. او هم چیزی به من نگفت. درواقع در حالی که توی غار پیش میرفتیم، هیچ کداممان حرف زیادی نزدیم، فقط چندتا «مواظب کلههاتون باشین!» برای هشدار دادن دربارهی چکندهسنگهای آویزان و «آخ!»های اجتنابناپذیر وقتی یکیمان با وجود این هشدار سرش به چکندهسنگی میخورد. ساکت به راهمان ادامه دادیم.
بالاخره بعد از مدتی که انگار تا ابد طول کشید، روشنایی روز را از دور دیدیم. مایک که از همه جلوتر بود، اولین نفری بود که آن را دید. با خوشحالی فریادی کشید که همهمان را از جا پراند. «اون جلو رو نگاه کنین! آفتابه! حتما به خروجی نزدیک شدیم.»
زویی گفت: «آب هم داره گرمتر میشه.»
موری شرمنده گفت: «اوممم... راستش این تقصیر منه. جیغ مایک بدجوری من رو ترسوند.»
زویی فریاد کشید: «ایش! موری! خیلی چندشی!» همینطوریاش هم برای ...
کتاب مدرسه جاسوسی 6: عملیات شناسایی اثر استوارت گیبز و ترجمهی مریم رفیعی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: استوارت گیبز
- مترجم: مریم رفیعی
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب مدرسه جاسوسی 6 (عملیات شناسایی)
دیدگاه کاربران