دربارهی کتاب گوشه نشینان آلتونا
کتاب گوشهنشینان آلتونا اثر ژان پل سارتر نمایشنامهای است که در 5 پرده نوشته شده و در سال 1959 به چاپ رسیده است. داستان درباره خانوادهای آلمانی است که در نزدیکی هامبورگ و در عمارتی قدیمی وسط یک پارک زندگی میکنند. پدر خانواده که یکی از سرمایهداران آلمان است و روزهای واپسین عمرش را میگذراند، خانوادهاش را گرد هم میآورد تا آنها را از آخرین وصیتهایش آگاه کند.
پس از این وصیتها اتفاقات جالبی برای اعضای خانواده رقم میخورد. نویسنده در این کتاب، مشکلات وحشتناک قرن را روایت میکند. داستان حکایتی است از تنهایی انسان و رفتن از دنیایی که برای هیچکس ماندگار نبوده است. شخصیت اصلی داستان، از نگاه و قضاوت دیگران میترسد و میکوشد دچار این قضاوتها نشود.
نگاه قهرمانان داستان به دنیا، کاملا خاکستری و بیرحمانه است و زیباییهای زندگی در پس پردهای ضخیم از خوشباوری پنهان شده است. این نمایشنامه که در ایران هم به روی صحنه رفته است داستان بسیار پرکششی دارد و بار دیگر قدرت نویسندگی سارتر را به رخ میکشد. شخصیتپردازی بسیار قوی و تشریح دقیق موقعیتها از ویژگیهای قابل ذکر کتاب است. بر اساس این داستان، فیلمی درام ایتالیایی-فرانسوی به کارگردانی "ویتوریو دسیکا" نیز ساخته شده است.
بخشی از کتاب گوشه نشینان آلتونا
در میزنند، کسی در صحنه نیست. باز هم در میزنند. سپس پدر به درون میآید. کیفی به دست چپ داد. بارانیاش لوله شده به روی دست راستش افتاده است. در را میبندد، کیف و بارانی را روی صندلی میگذارد، بعد مردد میشود به ظرف در برمیگردد و آن را باز میکند.
پدر: (خطاب به شخص غایب) میبینمت! (سکوت مختصر) لنی!
لنی پس از لحظهای پدیدار میشود.
لنی: (با کمی تحاشی و خیرهسری) آمدهام!
پدر: (موهای او را نوازش میکند) سلام. مخفی شده بودی؟
لنی: (کمی عقب میزند) سلام، پدر. مخفی شده بودم، بله. (به پدر مینگرد) چه قیافهای!
پدر: مسافرت خونم را به جریان انداخته است.
سرفه میکند، سرفه خشک و کوتاه که شنیدنش دردآور است.
لنی: مگر در لایپزیک گریپ آمده بود؟
پدر: (بیآنکه مقصود او را بفهمد) گریپ؟ (میفهمد) نه. سرفه میکنم. (لنی با نوعی وحشت به او مینگرد) چکار به کار تو دارد؟
لنی: (که رویش را برگردانده است و در هوا مینگرد) امیدوارم کاری نداشته باشد.
سکوت.
پدر: (با لحن بشاش) خوب، زاغ سیاه مرا چوب میزدی؟
لنی: (مهربان) کمین شما را میکشیدم: آسیاب به نوبت است.
پدر: فرصت را از دست نمیدهی. من تازه رسیدهام.
لنی: میخواستم ببینم وقت رسیدن چه میکنید.
پدر: میبینی که: آمدهام از ورنر دیدن کنم.
لنی: (نگاهی به ساعت مچیاش میافکند) خودتان میدانی که ورنر در این ساعت توی کارخانه است.
پدر: منتظرش میمانم
لنی: (با تظاهر به حیرت) شما و انتظار؟
پدر: چه اشکالی دارد؟
می نشیند.
لنی: راستی هم، چه اشکالی دارد؟ (او هم مینشیند) با بودن من؟
پدر: تنها.
لنی: بسیار خب. (بلند میشود) چکار کردهاید؟
پدر: (متعجب) در لایپزیک؟
لنی: در اینجا.
پدر: (به همان ترتیب) چکار کردهام؟
لنی: من از شما میپرسم.
پدر: شش روز است که من اینجا نبودهام، دختر جان.
لنی: یکشنبه شب چکار کردهاید؟
پدر: اه! حوصلهام را سر میبری. (مکث) هیچکار. شام خوردم و خوابیدم.
لنی: وضع به کلی تغییر کرده است. علتش چیست؟
پدر: کدام وضع تغییر کرده است؟
لنی: خودتان بهتر میدانید.
پدر: من الان از هواپیما پیاده شدهام: چیزی نمیدانم، چیزی ندیدهام.
لنی: مرا که میبینید.
پدر: البته. (مکث) اما اتفاقا تو هیچوقت تغییر نمیکنی، لنی. هر اتفاقی که بیفتد.
لنی: پدر (با اشاره به آیینه) من هم خودم را میبینم. (نزدیک آیینه میرود) البته شما موهایم را به هم زدهاید. (موهایش را مرتب میکند) وقتی که به خودم نگاه میکنم...
پدر: دیگر خودت را نمیشناسی؟
لنی: اصلا. (دستهایش را خسته به دو طرف بدنش رها میکند) ای بابا! (گویی اولین بار است که خود را در آیینه میبیند، با دقت و تعجب) چه وجود پوچی! (بیآنکه نگاهش را برگرداند) دیشب سر شام یوهانا بزک کرده بود.
کتاب گوشه نشینان آلتونا اثر ژان پل سارتر با ترجمهی ابوالحسن نجفی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ژان پل سارتر
- مترجم: ابوالحسن نجفی
- انتشارات: نیلوفر
نظرات کاربران درباره کتاب گوشه نشینان آلتونا
دیدگاه کاربران