دربارهی کتاب شماره ناشناس
کتاب شماره ناشناس از مجموعهی ده داستان کوتاه تشکیل میشود که هر یک ضمن معرفی شخصیتهایی متفاوت، داستانهایی خواندنی را شرح میدهند.
در داستان "شمارهی ناشناس"، روایت بخشی از زندگی زوج جوانی را میخوانیم. زن داستان، "ریحان" نام دارد. راوی قصه نیز، شوهر ریحان میباشد. داستان در یک غروب غمانگیز رخ میدهد؛ غروبی که در نتیجهی اعتراضات مردم و مقاومت دولت، به جوی پر از ترس و واهمه مبدل گشته و سبب ایجاد رعب و وحشت در مردم بهویژه معترضان شده است.
در همان ابتدای قصه، ریحان ضمن ابراز بیقراری و نگرانی، از همسرش میخواهد که با خارج شدن از منزل، جو حاکم بر جامعه را بررسی کند و در صورت آرام بودن اوضاع و احوال، از طریق تماس تلفنی او را از شرایط موجود مطلع سازد و سپس یک دیگر را در پارک نزدیک محل اقامتشان ملاقات کنند.
راوی ضمن پذیرش خواستهی زنش، با خروج از منزل، اتفاقاتی را که در کوچه و خیابانها روی داده و او شاهدش بوده است را در ذهن مرور میکند و تمامی جزئیات محیط پیش رویش را نیز برای خواننده شرح میدهد؛ از تیراندازیها، مجروح شدن معترضان و همچنین شعارهایی سخن میگوید که توسط عدهای از جمله همسرش بر روی دیوارها نوشته شده بودند، اما هم اکنون توسط ماموران امنیتی پاک گشته، یا با اسپری سیاه از دیدهها پنهان شدهاند؛ وی با تشریح روایتهایی مهیج و معما گونه، خواننده را مجذوب داستان خود ساخته، او را تا پایان با خود همراه میسازد.
داستان کوتاه های ذکر شده در اثر حاضر تحت این عنوان می باشند:
به هیچ باختن، خوف خانه، سفر کویری، شاعرانه ی شیرها، شب سرد سردار جنگل، شماره ی ناشناس، فراموشی فردا، قدم زدن در تمام شهرهای جهان، گمشده در گرما و نقطههای تاریک آدمها.
کتاب شماره ناشناس نوشته ی آرش آذرپناه توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است.
بخش از کتاب شماره ناشناس
فراموشی فردا
نفر بعدی که رفت تو، باز بیقرار شد. زانوهایش خسته شده بود. چند دقیقه مینشست و روزنامهای، مجلهای میگرفت دستش، ورق میزد و بعد دوباره برمیخاست و توی همان اتاق نه چندان وسیع انتظار قدم میزد. روی جلد مجلهای که بر میز توی چشم میزد، عکس زنی قرمز پوش بود که پشت پیانو نشسته بود. احساس کرد چندان علاقهای به این موضوع نداشت و ندارد. حالا از وقتی که این بیماری آمده بود سراغش، زود خسته میشد. فکر که میکرد شاید بیشتر از چهل سال نداشت اما حالا چند وقتی میشد که زود خسته، بیقرار و عصبی میشد. دوباره رفت جلوی میز منشی قرار گرفت. جلوی میز، شیشهای ضخیم نصب شده بود و از پشت نیم دایرهای که توی شیشه و مماس با میز تعبیه شده بود با منشی حرف زد: «ببخشید خانم، نوبت من نشده هنوز؟»
توی صدایش عصبیت و بیقراری بود. منشی سر بلند کرد. موهایش تا روی شانهها میآمد و دو گوشوارهاش، دو حلقهی بزرگ بود، که لای موهایش پیدا و ناپیدا برق میزد. گفت: «چهقدر بیحوصلگی میکنید، حضرت آقا؟! یک ربع، بیست دقیقهی دیگر میروید داخل».
در صدای زن تشر و سرزنش بود. این روزها هر جا میرفت همین طور با او حرف میزدند. شاید همین بر خستگیاش میافزود. دوباره برگشت و طول اتاق را پیمود. دختری جوان بر یکی از صندلیها منتظر نشسته بود. دامن کوتاه چهار خانهی پشمی و پیراهن آستین کوتاه تن کرده بود. آرام بود و سر پایین انداخته بود، اما هر چند دقیقهای یک بار موبایلش زنگ میخورد و کوتاه و آهسته جواب میداد. بعد خیره میشد به تلویزیون الایدی بزرگی که گوشهی اتاق انتظار، به دیوار، روشن بود. صدای تلویزیون کاملا بسته بود. داشت یک اپرای قدیمی را نمایش میداد. این را از زیرنویس تصویر دریافته بود. بیخیال تلویزیون شد. هر چه فکر کرد یادش نیامد دختر جوان زودتر از او آمده است یا بعد از او. وقتی خیره نگاهش میکرد انگار بیجهت بیقرار میشد و کمی هم خشمگین. نمیفهمید چرا. هر چه بود توی همان تاریکی ذهنش بود حتما.
زنی دیگر از اتاق دکتر بیرون زد. منشی به دختر جوان اشاره کرد. همان لحظه دوباره صدای زنگ تلفن همراه دختر برخاست. پاسخ نداد این بار. خاموشش کرد و رفت توی اتاق دکتر. حالا فقط خودش مانده بود و فردی که تازه آمده بود نوبت بگیرد. مرد تازه وارد کمی چاق بود و مدام با گرهی کراواتش ور میرفت. نوبتش را که گرفت با شتاب نشست روی صندلی و بلافاصله لپتاپش را از کیف بیرون کشید و روشن کرد و مشغول شد. نگاهش را از مرد گرفت و دوباره رفت تا پای میز منشی. زن سرش پایین بود و چیزهایی را یادداشت میکرد. پیراهن بیآستین قرمزی تنش کرده بود. موهایش یک دست مشکی بود و شلال و وقتی سرش پایین بود میریخت روی صورتش. به گردنش، گردنبندی ظریف و نقرهای رنگ آویخته بود. سر بلند کرد و گفت: «تا چند دقیقهی دیگر آقا، چند دقیقهی دیگر نوبتتان میشود.» همینطور هم شد. دختر جوان با دامن کوتاه پشمیاش بیرون آمد و از منشی تشکر کرد و رفت. وقتی داشت میرفت. یکبار دیگر صدای زنگ تلفنش برخاست. صدایش را از بیرون از مطب شنید ...
فهرست
فهرست کتاب شماره ناشناس
به هیچ باختن
خوف خانه
سفر کویری
شاعرانهی شیرها
شب سرد سردار جنگل
شمارهی ناشناس
فراموشی فردا
قدم زدن در تمام شهرهای جهان
گم شده در گرما
نقطههای تاریک آدمها
نویسنده: آرش آذرپناه انتشارات: نیماژ
نظرات کاربران درباره کتاب شماره ناشناس اثر آرش آذرپناه
دیدگاه کاربران