دربارهی کتاب خاموش خانه
شخصیت اصلی داستان "کوروش سحرخیز" نام دارد. مردی جوان و مجرد که به عنوان مهندس در یک شرکت ایرانی فعالیت می کند. مخاطب روایت این کتاب را از زبان کوروش می خواند. داستان در روزهای پایانی سال 1996 آغاز می گردد. کوروش جهت انجام ماموریتی کاری، به همراه دو تن از همکارانش، آقای "جبرانی" و "خلج"، در کشور آلمان اقامت دارد.
راوی ارتباط نزدیک و دوستانه ای با همسفرانش ندارد و از همراهی با آن ها لذت نمی برد. بلکه تنها، از سر ناچاری و جهت رعایت قوانین، مجبور به گذراندن اوقاتش با جبرانی و خلج است؛ حسی مشابه که دو مرد دیگر نیز از آن رنج می برند. در طول این مدت، کوروش به دور از چشمان جبرانی و خلج، با مهندسی آلمانی به نام "هانس"، رابطه ی دوستانه و کوتاهی برقرار می کند. هانس در طی این رابطه، خودکاری شگفت انگیز را به کوروش معرفی می کند؛ خودکاری که فرستنده ای قوی داخلش جاسازی شده است و می تواند صداهای اطراف خود را از فاصله های بسیار دور شنود کند.
هانس به کوروش پیشنهاد می دهد که این خودکار را خریداری نماید تا به واسطه ی آن، از تمام اتفاقاتی که در اطرافش می گذرد، مطلع گردد. پیشنهادی وسوسه برانگیز که تمامی توجه مرد داستان را به خود معطوف می کند. کوروش در ابتدا علاقه ای به این خودکار نشان نمی دهد، اما به دنبال وسوسه های تاثیرگذار و مداوم هانس، به طور پنهانی، اقدام به خریدش کرده، آن را با خود به ایران می آورد. توانایی خودکار شگفت انگیز، کوروش را به جاسوسی میان اطرافیان و نزدیکانش و شنود پنهانی و غیرقانونی وا می دارد؛ اقدامی که حقایقی بزرگ و غیرقابل تحمل را برایش آشکار می سازد.
بخشی از کتاب خاموش خانه
تاری چشم هایم رفت و عقربه های ساعت را دیدم که راست هم شش صبح را نشان می دادند. داشتم فکر می کردم که چرا صدایش درنیامده که زنگ زد. انگار یادش انداخته باشم. با همان سنگینی گنگ توی سینه ام که با آن خوابیده بودم، از جا بلند شدم. حالم از دیرخوابی شب قبل گرفته بود. رگ کوچک شقیقه ام ضربان داشت. سر یخچال رفتم. شیر سرد را از شیشه سر کشیدم و شد صبحانه ام. این که بروم و دستگاه را روشن کنم، وسوسه ی احمقانه ولی قدرتمند بود. چقدر امکان داشت ساعت شش صبح در آن خانه خبری باشد؛ تقریبا هیچ. اما فقط یک ثانیه تردید و فکر کردن به احتمال بی اندازه ضعیف از دست دادن یک حادثه ی مهم، کفایت کرد که دستگاه را روشن کنم؛ چند دقیقه منتظر ماندم و بی آن که هیچ صدای معنی داری بشنوم؛ کنف و شرمنده خاموشش کنم و پی کارم بروم.
تا نشستم پشت میزاداره، چای اول صبح و روزنامه هم رسید. آبدارچی اخمو بود و منتظر بود خبط کنم و بپرسم «چرا ناراحتی؟»، تا با نک و نال و غرغر برای شرح مصیبت هایش مقدمه چینی کند و در لفافه پول بخواهد. به روی خودم نیاوردم، حتی چکه کردن چای روی روزنامه و کاغذهای روی میزم را ندیده گرفتم. از روی عادت دستم را توی کشو بردم، اما نمی دانستم چه چیزی را باید بردارم. فکرم از مغناطیس خودکار رها نمی شد. تیتر روزنامه ی روبه رویم را دو سه بار خواندم، ولی نفهمیدم: «جشن سبز سازندگی در بهمن پیروز...»پایین تیتر آقای رفسنجانی در حال افتتاح یک طرح عمرانی بود. چشمم روی کلمه ی «بهمن» قفل شد که توی یک قطره چای خیس خورده بود. خیال کردم روشن بیدار می شود و از خانه بیرون می زند. لیوان چای را بی اراده روی لب گذاشتم و یادم آمد چیزی که می خواستم از کشو بردارم بیسکوئیت بود.
حوصله ی هیچ کاری را نداشتم. پشت آن میز همیشه حالم بد بود. همیشه بی دلیل و حالا با دلیل. روزنامه را جلویم کشیدم و تیترهای درشتش را خواندم: «طرح نهال کاری دانش آموزان». نمی توانستم بی خیال خودکار شوم و به خودم امیدواری بدهم که صحیح و سالم است. خواندم: «افتتاح آزادراه قم کاشان سال آینده». باید زودتر پسش می گرفتم. روی تیتر «سفر مقامات بلند پایه ی طالبان به تهران؟» چند خط کشیدم. به خود گفتم این دیگر چطور دختری است؟ چطور به چنین خفتی تن می دهد که نصفه شب ها تلفنی مردی را به آن حال بیندازد. سرم را توی دست هایم گرفتم. همکارم گفت: «موهات کم پشت شده چقدر.» دستم را تو موهایم فرو بردم و کف سرم را لمس کردم. ناگهان به ذهنم رسید باتری خودکار به زودی تمام می شود. به همکارم گفتم: «ارثیه. از بچگی موهام نازک بود.» همکارم گفت: «فکر کنم از اون خوشگلا بودی.» یادم افتاد که کودکی مو طلایی و خوش بر و رو بودم. گفتم: «به چشم برادری آره.» خندید. با علم به این که موقع مناسبی نیست، گوشی را برداشتم و شماره ی روشن را گرفتم. دیگر آن قدرها برایش احترام قائل نبودم که بخواهم مراعاتش را بکنم. خودش جواب داد ...
کتاب خاموش خانه اثر ساناز زمانی توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است.
نویسنده: ساناز زمانی انتشارات: نیماژ
نظرات کاربران درباره کتاب خاموش خانه اثر ساناز زمانی
دیدگاه کاربران