loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب آدم های عوضی - پوریا عالمی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب آدم های عوضی نوشته ی پوریا عالمی توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.

این کتاب، مجموعه ی 8 داستان کوتاه تحت عناوین  "جشن لیلا"، "دکه چهارراه خیابان ولیعصر"، "رفته بودیم تا خط مقدم"، "ترک. تلخ. بی مصب"، "بعد از مرگ فاطی"، "پیچ گوشتی"، "صابر باشم یا هر اسم دیگری تو که یادت نیست"، "عصر ملال انگیزی از زندگی یک انصرافی زبان و ادبیات فارسی در آپارتمان کوفتی اش"، را در برمی گیرد. نویسنده اذعان دارد که شخصیت های موجود در این داستان ها، هیچ یک، در جای مناسب خود، قرار ندارد و یا به اصطلاح عوضی هستند؛ موضوعی که عنوان کتاب نیز به آن اشاره می کند.

به عنوان مثال در "دکه ی چهارراه خیابان ولیعصر"، همان طور که از نام داستان نیز می توان حدس زد، قصه درون یک دکه ی روزنامه فروشی واقع در چهارراه ولیعصر روی می دهد. این دکه را "فرشید"، یکی از شخصیت های اصلی داستان، کرایه کرده است و از طریق اداره ی آن، درآمد بسیار ناچیزی را به دست می آورد؛ درآمدی که جهت تامین هزینه های زندگی اش، کافی نیست. "علی رضا"، یکی دیگر از شخصیت های قصه، دوست صمیمی و قدیمی فرشید، می باشد که همیشه در دانشگاه و هم چنین خوابگاه دانشجویی، با او همراه بوده، و خاطرات مشترک فراوانی را با فرشید پشت سر گذاشته است؛ خاطراتی تلخ و شیرین که یادآوری جزئیاتش، لبخند و بغض را در چهره های این مردان پدیدار می سازد. بر خلاف فرشید که فردی بداخلاق و بی حوصله است، علی رضا، پسری شوخ طبع و پرانرژی است که مدام سعی در خنداندن فرشید دارد. اما مشکلات و معضلات زندگی و اتفاقاتی که در طی دوران دانشجویی و گذشته برای آن ها پیش آمده، مانع از ایجاد شور و انگیزه در زندگی فرشید گشته؛ مشکلاتی که اثراتش را هم چنان بر روی روند زندگی کنونی و آینده ی او حفظ کرده، یاس و ناامیدی را در قلب و روحش نهادینه ساخته است.


فهرست


جشن لیلا دکه ی چهارراه خیابان ولیعصر رفته بودیم تا خط مقدم ترک. تلخ. بی مصب بعد از مرگ فاطی پیچ گوشتی صابر باشم یا هر اسم دیگری، تو که یادت نیست عصر ملال انگیزی از زندگی یک انصرافی زبان و ادبیات فارسی در آپارتمان کوفتی اش

برشی از متن کتاب


دکه ی چهار راه خیابان ولیعصر «اون موقع هنوز بابام زنده بود. عین الانش نبود که مرده باشه. بابام هیچ وقت مثل هیچ وقت دیگه ش نبود.» پول خردها را کمی جابه جا کرد و یک سکه ی پنجاه تومانی گذاشت جلو دربچه ی کوچک. مرد آن طرف پیشخوان گفت: «یه سیگار بده. لایت.» پنجاه تومانی را برگرداند و انداخت قاتی باقی پول خردها. «بذار یه ساندیس بهت بدم. می خوری؟» چرخید سمت یخچال کوچک سبز رنگ و از داخلش یک ساندیس و یک کوکای قوطی درآورد. روی در یخچال هنوز اثری از عکس برگردان کانادادرای بود. روی جای باقی مانده از آن کارت پستی میدان آزادی، عکس علی پروین در لباس ورزشی، بریده ای روزنامه ای که توضیحاتی دور عکس سیروس قایقران نوشته بود، روی جلد آخرین شماره ی ایران فردا که روی آن کارت ویزیت چند شرکت خدماتی، فهرست غذای پیتزا 649، کارت رضا لقمه، کارت تخفیف هاکوپیان، برگه ی تبلیغی کامپیوتر نوین که کامپیوتر قسطی می فروخت قرار گرفته بود. عکس ها و کاغذها و کارت ها با چسب شیشه ای روی هم چسبیده شده بود. فاکتور روی فاکتور. در یخچال شبیه برد روی دیوار خواب گاه شان بود. هیچ کس جز خودشان از آن سر در نمی آورد. قوطی را گرفت جلو علی رضا. گفت: «بیا کوکاس. مستقیم از آمریکا اومده.» علی رضا گفت: «سر راه هم مشهد پیاده شده.» لبخندی زد ببیند شوخی اش گرفته یا نه؛ که گرفته بود. صورت فرشید به خنده باز شده بود. علی رضا کوکا را گرفت و گذاشت کنار پایش. فرشید نی را فرو کرد توی ساندیس. یک نفس تهش را بالا اورد. پوسته ی ساندیس سیب توی دستش مچاله شد، نفس عمیق کشید، با هورت آخر ته آب سیب را بالا آورد. فرشید گفت: «نمی خوری؟» «می خورم.» مرد جوانی سرش را خم کرد و از فرشید پرسید: «کارنامه نمونده؟» «بستنش.» «کی؟» «بستنش دیگه. پیش پای شما. خیلی وقته چاپ نمی شه.» «پس یه همشهری برداشتم. یه بسته هم پالمال بده.» فرشید بعد از این که باقی پول را حساب کرد و به جوان داد، بلند شد. پاهایش خواب رفته بود. کمی خم و راست شد. کش و قوسی به خودش داد. دوباره نشست روی چهارپایه ی کوچک داخل دکه. پاهاش را کمی دراز کرد. بعد یکی از بسته های برگشتی روزنامه را کشید جلو، پاش را انداخت روی آن ها. چشمکی به علی رضا زد و با چشم اشاره کرد: «رکن چندم دموکراسی الان پایمال شد؟» علی رضا گفت: «رکن بود کاش. رختکن هم نیست واسه ی ما. حیاط خلوته.» فرشید خندید. پاهاش را کشید، خستگی در کرد. پرسید: «چی می گفتم؟» علی رضا گفت: «داشتی از بابات می گفتی.» فرشید گفت: «آها. از بابام نمی گفتم. ولی ...» و خیره شد به رو به رو. برگشتی مجله ها و روزنامه ها زیر پیشخوان را پر کرده بود. هنوز زنگ نزده بود به توزیع، برای بردن شان. علی رضا اشاره کرد به پیشخوان دکه و گفت: «باقی پول اون خانم رو بده. حواست نیست فرشید؟» خودش بلند شد و هزاری را از توی پیشخوان، روی بسته ی آدامس موزی، برداشت. سرش را کمی پایین آورد و از دختری که بیرون دکه منتظر ایستاده بود ...

(مجموعه داستان) نویسنده: پوریا عالمی انتشارات: مروارید

مشخصات

  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 3
  • سال انتشار 1396
  • تعداد صفحه 104
  • انتشارات مروارید
  • شابک : 9789641913207


نظرات کاربران درباره کتاب آدم های عوضی - پوریا عالمی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آدم های عوضی - پوریا عالمی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل